شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

نتیجه گیری از تنهایی

سلام حالتون چطوره؟ خوش میگذره؟  

دیروز مامان اینا از مسافرت برگشتن و روزای عذاب آور تنهایی تموم شد .  

توی این مدت زندگی مستقل رو تجربه کردم از غذا درست کردن گرفته تا بانک رفتن 

 و ....   

 

تجربه ی  خیلی خوبی بود اما درد تنها بودن باعث میشد که من حوصله ی انجام دادن  

هیچ کاری رو نداشته باشم و توی این چند روز سه بار حالم بد شد و کسی نبود که  

پیشم  باشه و هوامو داشته باشه .....  

 

صبح ها کسی نبود که منو با پسوند جون از خواب بیدار کنه کسی منتظرم نبود تا از 

 مدرسه بیام و کلی باهاش درد و دل کنم کسی نبود.........  

در کنارشم کسی نبود بگه چرا وسایلاتو جمع نکردی کسی نبود بگه اینقدر پشت  

کامپیوتر نشین کسی نبود.......   

 

شاید تنها انرژی که من طی این روزا گرفتم این بود که از شجاعتم تقدیر شد و خالم  

گفت تو باید رییس کلانتری بشی آخه من با شجاعت توی خونه ی بزرگ و تاریک در 

 حالی که همه ی درا باز بود و حتی درب اصلی خونه قفل نبود ریلکس زندگی  

میکردم  و میخوابیدم حتی میخواستم یه فیلم ترسناک از دوستم بگیرم یه شب نگاه کنم  

ولی خب دوستم به نظر خودش بهم لطف کرد و اون فیلمو نداد.......   

 

 

حالا فکر کنین این تنهایی تموم شد ولی من شبش خواب دیدم که دانشگاه شهر دیگه قبول شدم یه جورایی خواب نبود که کابوس بود....  

خب من توی این مدت به این نتیجه رسیدم که نمیتونم تنها زندگی کنم باید حتما یه نفر پیشم باشه و دوستم داشته باشه .

نظرات 9 + ارسال نظر
حسین پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ

بیا بخندانیم لحظه ها را

تا نگریند بر ما !


پس بیا ....لحظه ها را با هم تقسیم کنیم

و اعداد روزهای بی تو بودن را در بودنت تفریق

وحاصل بدست آمده را زندگی کنیم!

می آیی ؟؟؟
...
وقتی آلبوم خانواگیم را بعد از 1 سال ورق میزدم ...

خاطرات خوش زندگی با پدر بزرگ و مادربزرگ . با عمه ها و عموها خاله ها و همه ی فامیل یه بار دیگه در زهنم زنده شد.

حتی تلخی ها و شیرینی های زندگیم در کنار پدر مادر مرا بر بال خیالات نشاند .

و برد به ارزوهای دور و نزدیک....

یاد ایام چه مطبوع و چه زیباست . این احساس قشنگ این خاطره های شادی بخش چه لطیف و زیبا انسان را به زندگی وصل میکند .

و چه دلنشین طعم آنرا به کام همه شیرین میکند ...

...
وقتی که خورشید به پیشواز شب میرود و کوچه ها از صدای پای آخرین عابر تهی می شود . با کوله باری از غم و درد میروم تا تورا با تمام خاطرات دیرین در میان شاخسار زندگی با....

یاس

تنها میگذارم ...

آری ...هنگامی که بازتاب زندگی را دریافتم بی هیچ مقدمه ای و با اغوش باز آنرا پزیرا شدم اما همیشه یک چیز در ذهنم حک شد ...

و آن این است که باید ...

زندگی را دوست داشت

و در برابر مشکلات و عشق های کاذب همچون سرو ایستاد .

و به زندگی عشق ورزید و عشق را تنها یادگار زندگی دانست ...

....
موفق باشی
وایشالا که
زیر سایه خانوادت
سالهای سال زندگی کنی
وقتی به تمام اینا فکر کنی
فقط در دلت فریاد بزن
خدایا بخاطر همه چیز ممنون
تا حالا فکر کردی
خدا را باید بخاطر چیا که داریم شکر کنیم
خدا روشکر که این مدت تنهایی
پی بردی که چقد خوشبختی
وداشتن یه خانواده
چقد به آدم ارامش میده
موفق باشی

حسین پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ



دنیای ما عوض می شه، تنها با این جمله ی ناب :

دوسِت دارم ، دوسِت دارم ، دوسِت دارم تو این عذاب !



باور من این است که عشق جهان را نجات خواهد داد ! باور کن !

حسین پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ب.ظ

خدایا تو را شکر می کنم
هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم.»

خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.

خدایا هنگامی که غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد... تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نور می تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی. در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی... خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچکس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.

آرش جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.picturs.blogfa.com

سلام.خوبی؟
آپمممممممممم.
خوشحال می شم بیای.
خداااااااحاااااااافظ.

حسین جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ

به کِرم سبز بی‌اندیش که بیشتر زندگی خود را روی زمین می‌گذراند، به پرندگان حسد می‌ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است. با خود می‌اندیشد که من منفورترین موجوداتم؛ زشت، کریه و محکوم به خزیدن بر روی زمین. اما یک روز، مادر طبیعت از کِرم می‌خواهد پیله‌ای بتند. کِرم یکه می‌خورد، پیش از آن هرگز پیله‌ای نساخته! گمان می‌کند باید گور خود را بسازد و آماده‌ی مرگ شود، هر چند از زندگی خود تا آن لحظه ناخشنود است. به خدا شکوه می‌برد: خدایا، درست زمانی که سرانجام به همه چیز عادت کرده بودم،‌ اندک چیزی را هم که دارم، از من می‌گیری؟ و خود را ناامیدانه در پیله حبس می‌کند و منتظر پایان می‌ماند. چند روز بعد در می‌یابد که به پروانه‌ای زیبا تبدیل شده که می‌تواند به آسمان پرواز کند تا دیگران بسیار تحسین‌اش کنند. او از معنای زندگی و برنامه‌های خدا شگفت‌زده است.
کسی که با اطمینان رویاهایش را دنبال می کند٬ و می کوشد تا بدانگونه که در خیال زندگی کرده است

روزگار بگذراند٬ به توفیقی دور از انتظار دست خواهد یافت.

اگر قصری در اسمان بنا نهاده ای٬ بدان که تلاش تو عبث نبوده است٬ قصر تو بدرستی و در جای خود بنا شده٬ اینک پایه ها و ستو نهایش را استوار گردان


آرام باش .. آرام باش ..

تو خدا را داری ..

آن حقیقت آن یگانه .. آن هوادار شبانه ..

آرام باش .. آرام باش ..

تو خدا را داری ..

آن معبود .. آن پاکی ... آن همه خوبی و احساس ..

تو بهار را داری ..

پس نگو تنهایم ...

پس نگو بی یار و بی یاورم ..

تو خدا را داری ..

یعنی عشق .. معبود ..

سنگ صبور دل من .. دل تو ..

خموش ..

ما خدا را داریم ..

آرش جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:51 ب.ظ http://www.picturs.blogfa.com

پستی که گذاشتی تووووووووووووووووپ بود.
تو که به من نمی گی آپ کردی.

مهدی شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ق.ظ http://parsamahdi.blogfa.com

سلام
صبح بخیر
خسته نباشی
حال واحوالات چطوره؟
چشم ودلتون روشن بابت بازگشت والدین ازسفر!
سوغاتی را تنها تنها نخوری ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
واقعا احسنت به این شجاعت با توصیفی که داشتین از خودتون.
ایشا ا.. همیشه موفق باشید واون یه نفرم حتما کنارتون باشه واز عمق وجود دوستتون داشته باشه...............
حالی نمی پرسی از فقرا؟
یاحق.....

پرستیدنی شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ http://deeba.blogsky.com

چه خوب که اینقدر نترسی
من عاشق اون تاستونایی بودم که مامان بابا و بچه ها همه می رفتم سفر و من تنها تو خونه بودم
البته بیشتر روز رو سر کار بودم
اما واقعاخوب بود

علی چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ب.ظ http://www.fadayrahbar.blogfa.com

عشق محبتی است که خداوند به ما داده ولی چه بسا که استفاده از آن را بلد نیستیم.و راه یادگیری آنرا مخفی کردیم. الآن چند ماه است که عاشق دختری شدم که بهترین بهانه برای زندگی کردن است ولی راه ابراز آن را بلد نیستم راستش از برادرش می ترسم.نه از لحاظاینکه عاشق خواهرش شدم بلکه به خاطر آبروریزی.خود دختر هم می داند ولی از آنجا که حیا و منزلتی بالا دارد قدمی پیش نمی گذارد حال مانده ام که چه کار کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد