روز شنبه مامانجون روضه داشتن به سلامتی یه دونه مهمون هم نیومده بود بهتر
از اون اینکه آقا هم نیومد منو دختر خاله هامم که از خدا خواسته چرت و پرت
میگفتیمو میخندیدیم
من که فقط دلمو گرفته بودم و حتی به حرفایی که خودم میزدم میخندیدم
جالبه الان دارم خودمو با چند روز قبلم مقایسه میکنم
روحیم خیلی خوب شده....
تا ساعتای ۷ امروز با دختر خاله هام ماجراها داشتیم
امروز ۴ تا انجیر از درخت قرار بود بچینم اونم بالای نردبون نزدیک بود از خنده
دل درد بگیرم
انجیراش خیلی رسیده بود بعضیهاش تا دستم بهش میخورد میفتاد زمین ما حتی به
انجیره له شده ی رو زمین هم میخندیدیم
عصرم که رفتیم حرم قصدمون موزه بود اما خب دیر رسیدیم بجاش نمازمونو تو
حرم امام رضا خوندیم اینم همون طلبیدنیه که بزرگ ترا معمولا میگن....
فردا صبحم میریم استخر قراره دختر خالم بهم شنا یاد بده
احساس خوبی دارم چون دوباره میتونم بخندم حتی اگه تنها چیزی که باعث خندم میشد
رو ندارم
پ.ن: شاید امام رضا داره کمکم میکنه آخه آخرین بار که از دوریت دلم گرفته بود
رفتم حرم همون روز که گفتم تو خیابون نزدیک بود گریم بگیره....
خوشحالم که خوشحالی
ولی امام رضا هر کاریم که بکنه از خدا اجازهشو گرفته
می دونی که؟
آرزوی شادی ابدی برات دارم عزیزم:دی
خوشحالم که خوشحالی...
واسه منم دعا کن
سلام
خوبی؟
بیا وبلاگم و نظرت رو بنویس( تو پست این جا آنجا همه جا ) .. هر چی که میدونی و هر راهی که فکر میکنی نتیجه مطلوبی داره رو بنویس .. ممنون
منتظرم
موفق باشی
سلام
خوبی
کجایی بابا نیستی گمی سری نمی زنی
من نبودم چند روز ماموریت بودم زابل
وقت کردی سری بزن خوشحال میشم بای
بوووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسس
سلام من آپم
سلام خواهش میکنم ممنونم از نظر شما
سلام
با تبادل لینک موافقی
سلام
ممنون که اومدی به وبلاگم و نظرت رو درباره پست محیط های نامزدی نظر دادی ..
موفق باشی