شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

نغمه ها

دل از سنگ باشد که از درد عشق 

                                             ننالد   خدایا    دلم    سنگ   نیست 

مرا عشق او چنگ  اندوه  ساخت  

                                             که جزغم دراین چنگ آهنگ نیست  

نمی دانم  این   چنگی  سرنوشت 

                                            چه میخواهد از   جان   فرسوده ام؟ 

کجا  می کشانندم  این  نغمه  ها؟ 

                                            که  یک  دم    نخواهند    آسوده ام 

دل از  این جهان برگرفتم  دریغ 

                                            هنوزم   به جان  آتش عشق  اوست 

در این واپسین لحظه ی   زندگی 

                                            هنوزم  در این سینه یک  آرزوست 

دلم  کرده  امشب  هوای  شراب 

                                            شرابی که از  جان  برآرد  خروش 

شرابی که بینم درآن رقص مرگ 

                                            شرابی   که   هرگز نیایم   به هوش 

مگر  وارهم   از  غم   عشق  او 

                                            مگر  نشنوم  بانگ   این  چنگ  را 

همه  زندگی  نغمه ی  ماتم  است 

                                             نمیخواهم این  ناخوش  آهنگ   را 

                             فریدون مشیری  

                          *         *         *

پ.ن:خیلی از آدما پای هیچکدوم از حرفا و قولاشون نیستن.

 گاهی با خودم میگم مگه آدم مجبوره یه حرفی رو به یکی بزنه و بعد بزنه زیرش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

حالا ۱ بار... ۲ بار ...نه اینکه هربار!!!!!

نظرات 13 + ارسال نظر
مهدی دوستدار زیبایی ها چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:19 ق.ظ

سلام
صبح بخیر
واقعا همینطوره که گفتین
متاسفانه این روزا زیاد این موارد رو میبینیم
موفق باشین

کاش اینطوری نبود

سامان چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:31 ب.ظ http://www.asali1372.blogfa.com/

تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد۱۸۱۸۱۸۱۸۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸سالگینتون مبارک
سلام صفورا خانم
یه ویروس نیو فولدر افتاده بود رو کامپیوترم مادر برد کامپیوترم سوخت البته از قبل هم مقداری مشکلی داشت
آخر سر عوضش کردم
نتونستم آپ کنم و بهتون سر بزنم همین الان از مغازه آوردمش
راستی میخواستم در اولین فرصت تولد ۱۸سالگیتونو تبریک بگم بهتون
بازم ببخشید که ۳روزه ازش گذشته
ولی به نظر من هدف مهم بود
بازم شرمنده و ازتون عذر میخوام
راستی به تموم دوستانتون سر میزنید
الا من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اون دفعه این همه علامت سوال گذاشتم اما شما سر نزنید
امیدوارم و خواهش میکنم بهم سر ممنون.

سامان چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.asali1372.blogfa.com/

تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد۱۸۱۸۱۸۱۸۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸۱۸سالگینتون مبارک
سلام صفورا خانم
یه ویروس نیو فولدر افتاده بود رو کامپیوترم مادر برد کامپیوترم سوخت البته از قبل هم مقداری مشکلی داشت
آخر سر عوضش کردم
نتونستم آپ کنم و بهتون سر بزنم همین الان از مغازه آوردمش
راستی میخواستم در اولین فرصت تولد ۱۸سالگیتونو تبریک بگم بهتون
بازم ببخشید که ۳روزه ازش گذشته
ولی به نظر من هدف مهم بود
بازم شرمنده و ازتون عذر میخوام
راستی به تموم دوستانتون سر میزنید
الا من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اون دفعه این همه علامت سوال گذاشتم اما شما سر نزنید
امیدوارم و خواهش میکنم بهم سر ممنون.

یه دوست قدیمی پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ

راستی جیگر
رفتی تو ۱۸
سال
مبارکه تولدت
ایشالا که امسال به کامت باشه
وبه تمام آرزهات برسی

آشناترین غریبه جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ق.ظ http://ashnatarin-gharibe.blogsky.com/

سلام .
خیلی جالب بود ولی چرا اینقدر غمگین.
کی رو حرف و قول و قرارش نمونده؟؟؟؟

خب همه ی قشنگیش به غمگین بودنش بود...

یه دوست قدیمی جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ق.ظ

اگر بتوانی دیگری را همانطور که هست؛ بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.

همه ی دردسر آدمها از آن است که آنچه را نباید از یاد ببرند ، فراموش میکنند و آنچه را باید از یاد ببرند ، فراموش نمی کنند. وقتی آدمها فراموش نشدنی ها را فراموش می کنند و فراموش شدنی ها را به خاطر می سپارند.

بچه ها هرگز مادرشان را زشت نمی دانند؛ سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی کنند و اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی آید. اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت! زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است.

باران که ببارد، فقط عاشق‏ها و کرم‏ها بیرون می‏آیند. برای زیر باران بودن باید خاکی بود.

امواج زندگی را با آغوش باز پذیرا باش. حتی اگر گاهی .. تو را به قعر دریا ببرد! آن ماهی که همیشه بر سطح آب می بینیم مرده است.

اغلب فکر می کنیم چون گرفتاریم به خدا نمی رسیم ولی در حقیقت چون به خدا نمی رسیم گرفتاریم.

تنها دو شخص بدبخت داریم: کسی که چگونه انسان شدن را یاد نمی گیرد ، کسی که از خوشبختی دیگران لذت نمی برد !

گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه از خم پیچک نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند یا که از قطره آب کف دستت بخورد. گاه یک سنجاقک همه معنی یک زندگی است. خسرو سینائی

اشتباه نیز جزئی از زندگی است ، پس وقت خودت را تلف نکن و خودت را به خاطر اشتباههای گذشته سرزنش نکن..



خدایا !! به خاطر تمام چیزهایی که دادی ندادی، دادی پس گرفتی، ندادی بعدا دادی، ندادی بعدا میخوای بدی، دادی بعدا می خوای پس بگیری، داده بودی و پس گرفته بودی، اگه بدی پس می گیری، پس گرفتی دادی، پس گرفتی بعدا می خوای بدی، اگه می دادی پس می گرفتی، نداده بودی فکر می کردی دادی ازت ممنون ...





..•*..*•. خدایا شکر ایام شادی و نشاط را نصیبم کن .•*..*•..



..•*..*•. خدایا همه چیز رو به محبت مطلق خودت می سپارم .•*..*•..

سامان جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ http://www.asali1372.blogfa.com

سلام

یه کامنت از شعرهای فریدون مشیری گذاشتم

واستون چون هم شما دوس میدارید و ه بهش عشق می ورزم

و دوسشون دارم..

پس از باران:

گل از تراوت باران صبحدم، لبریز

هوای باغ و بهار از نسیم و نم لبریز

صفای روی تو ای ابر مهربان بهار

که هست دامنت از رشحه ی کرم لبریز

هزار چلچله در برج صبح می خوانند

هنوز گوش شب از بانگ زیر و بم لبریز

به پای گل چه نشینم درین دیار که هست

روان خلق زغوغای بیش و کم لبریز

مرا به دشت شقایق مخوان که لبریز است

فضای دهر ز خونابه ی رستم، لبریز

ببین در آینه ی روزگار نقش بلا

که شد ز خون سیاووش، جام جم لبریز

چگونه درد شکیبایی اش نیازارد

دلی که هست به هر جا ز درد و غم لبریز


سامان جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ب.ظ http://www.asali1372.blogfa.com

سلام
شبتون بخیر باشه
واسه چی آپ نمیکنید شما؟

نکنه خدایی نکرده اتفاقی افتاده واستون یا مشکلی دارین؟

سلام
درس دارم نمیرسم ...
دیروز خواستم آپ کنم که خط ها قطع بود

سامان جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ب.ظ http://www.asali1372.blogfa.com

شب آغاز هجرت تو
شب در خود شکستنم بود
شب بی رحم رفتن تو
شب از خود نشستنم بود
شب بی تو ، شب بی من
شب دل مرده های تنها بود
واسه جشن دلتنگی ما
گل گریه سبد سبد بود

امیدوارم هر چه زودتر دوباره بیاین تو نت
و از مطالب و دل نوشته ها و اشعار شما استفاده
کنیم که واقعا مفیده و پر محتوا

ممنون

علی اکبر شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
چه خبرا؟سایتون سنگین شده ...

شعر خیلی قشنگی بود .. واقعا لذت بردم ..
خوب خوبه داری میگی آدم ... اسمش روشه .. یعنی غیر قابل انتظار .. غیره منتظره .. الان خوبه .. دو دقیقه دیگه بد .. الان قول میده دو دقیقه دیگه می زنه زیرش ..
حالا چی شده مگه ؟ کی زده زیره قولش ...
ابجی ما رو ناراحت کرده .. نامرد


پیش ما هم بیا

سلام مرسی...
خیلی بده که الان قول بده بعد دو دقیقه بعد بزنه زیرش...

سامان شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.asali1372.blogfa.com

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم

که چه می کنی !؟

پنجره ی اتاقم را باز می کنم وفریاد

می زنم

تنهاییت برای من ...

غصه هایت برای من ...

همه بغضها و اشکهایت برای من ..

بخند برایم بخند

آنقدر بلند

تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برایت تنگ شده

علی اکبر دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
چطوری؟
منم نارحت شدم وقتی شنیدم که زده زیر قولش .. اما شاید از توانش خارج بوده و نتونسته به تو بگه و همینجوری یه حرفی زده و قولی داده ...
ماجراش باید جالب باشه که چه قولی به تو داده و تو درخواستت چی بوده ...

یه دوست قدیمی دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:05 ق.ظ

باز باران



باز باران

با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه



من به پشت شیشه تنها

ایستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.



شاد و خرم

یک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند این سو و آن سو



می خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی

آسمان امروز دیگر

نیست نیلی



یادم آرد روز باران

گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل های گیلان:



کودکی دهساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک



از پرنده

از چرنده

از خزنده

بود جنگل گرم و زنده



آسمان آبی چو دریا

یک دو ابر اینجا و آنجا

چون دل من

روز روشن



بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می زدی پر

هر کجا زیبا پرنده



برکه ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمایان

چتر نیلوفر درخشان

آفتابی



سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشیده تن را

بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا



رودخانه

با دوصد زیبا ترانه

زیر پاهای درختان

چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان



چشمه ها چون شیشه های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه

توی آنها سنگ ریزه

سرخ و سبز و زرد و آبی



با دوپای کودکانه

می پریدم همچو آهو

می دویدم از سر جو

دور می گشتم زخانه



می پراندم سنگ ریزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

می شکستم کرده خاله



می کشانیدم به پایین

شاخه های بیدمشکی

دست من می گشت رنگین

از تمشک سرخ و وحشی



می شنیدم از پرنده

داستانهای نهانی

از لب باد وزنده

راز های زندگانی



هرچه می دیدم در آنجا

بود دلکش ، بود زیبا

شاد بودم

می سرودم :



" روز ! ای روز دلارا !

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا

ورنه بودی زشت و بی جان !



" این درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان !



" روز ! ای روز دلارا !

گر دلارایی ست ، از خورشید باشد

ای درخت سبز و زیبا

هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "



اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره

آسمان گردیده تیره

بسته شد رخساره خورشید رخشان

ریخت باران ، ریخت باران



جنگل از باد گریزان

چرخ ها می زد چو دریا

دانه های گرد باران

پهن می گشتند هر جا



برق چون شمشیر بران

پاره می کرد ابرها را

تندر دیوانه غران

مشت می زد ابرها را



روی برکه مرغ آبی

از میانه ، از کناره

با شتابی

چرخ می زد بی شماره



گیسوی سیمین مه را

شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

می نمودندش پریشان



سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگل وارونه پیدا



بس دلارا بود جنگل

به ! چه زیبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه



بس گوارا بود باران

وه! چه زیبا بود باران

می شنیدم اندر این گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی



" بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -

هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا ! "

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد