شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

کابوس کابوس کابوس ...............

چشمام قرمز شده و درد میکنه بسکه بی اختیار اشکام میریزه 

میترسم چون توی این دنیا هیچکس رو بجز مامان بابام ندارم 

دیشب همش کابوس میدیدم و از خواب میپریدم هر چی قرص هم میخورم حالم  

خوب نمیشه 

بدنم میلرزه تب دارم   

سرم گیج میره نمیتونم درست راه برم

امروز صبح با چه حاله زاری رفتم مدرسه هیچکس رو نداشتم بهم بگه امروز  

مدرسه تعطیله 

خسته ام هر روز حالم بدتر میشه هیچکس حال من واسش مهم نیست 

همه به فکر خودشونن دارم میمیرم اما هیچکس حاضر نیست واسم تب کنه 

ذره ذره دارم توی تنهایی خودم میسوزم و هیچکس خبر نداره اگه هم داره واسش  

مهم نیست 

همه ی دنیا و خوشی هاش به کام آدمای بدجنس و متقلبه 

همه واسه اینجور آدما هرکاری میکنن  

احساس میکنم توی این دنیا هیچ جایی ندارم 

خدا هم توجهش به کسایی که دلشون از سنگه و نامردن هر کاری دوست دارن میکنن 

 و خدا هم هر چی میخوان بهشون میده

دلم پره دارم دق میکنم 

نظرات 14 + ارسال نظر
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ق.ظ http://www.taheri.blogsky.com

با سلام
جالب بود ممون می شوم به کلبه اشعار من هم سری بزنی.
به امید دیدار

چی جالب بود!!!!!!!!!!!!!!!!!
دق کردن من؟
مثل ماشین میاین یه چیزی رو کپی میکنین و همه جا پخش میکنین
اصلا نگاه نمیکنین طرف چی نوشته

مینا سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:49 ب.ظ

سلام خانم یا آقا نمیدونم پروفایلتو نخوندم همینکه وبلاگتو بازکردم اولین مطلبشو خوندم بلافاصله اومدم ازت بپرسم چرا؟ اینهمه نا امیدی اونم توی این سن برای چیه مگه یادت رفته که یکی هست که همیشه حواسش به تو هست همیشه مواظبته همیشه دوست داره اونم خدایی که اینقدر مهربونه که توی تصورت نمیگنجه هنوز اول راهی باید محکم قدم برداری اونوقت میبنی که همیشه جایی برای امیدواری هست دلم میخاد دفعه بعد که به وبلاگت سرزدم این متن رو عوض کرده باشی موفق باشی

سلام
چه جوری پروفالمو نخوندی و اما میدونی که چند سالمه!!!!!!!!!!!!
آره خدا هوای آدما رو داره اما هوای بعضیا رو بیشتر داره
این پستمو عوض نمیکنم اما واسم دعا کنین که پست بعدی که مینویسم موقعیتم عوض بشه و بتونم به زندگی امیدوار بشم
دیشب آرزو میکردم برم زیر تریلی

دکتر خودم سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ

ان شا الله که به حق امام رضا اینا تموم میشه همه،
روز میلادش هم بود.

روز میلادش خوب حال منو گرفت
اما لطفش خیلی زیاده شاید توی این حال گیری یه حکمتی بوده
پست بعدیم همه چیز مشخص میشه

محمد چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ق.ظ http://sedayesokoot.blogsky.com/

سلام . خیلی جا خوردم از این پستت . مثل اینکه خیلی داغونه وضعیتت . اما یه چیزی دوستانه بگم، همه اندازه خودشون مشکل دارن . مشکلات هر کسی واسه خودش بزرگه . مهم اینه که راه حل کردن یا کنار اومدن باهاش رو یاد بگیری .
به خدا نگو مشکلم بزرگه .به مشکلاتت بگو خدام بزرگه .
درکت میکنم از ته قلبمم از خدا میخوام کمکت کنه . امیدوار و موفق باشی

آره درسته
مرسی

مهدی دوستدار زیبایی ها چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ب.ظ

باسلام وشب بخیر به شما خواهر بزرگوار
اینقده نگران نباشین خدا جای حقی نشسته توی همه ی کاراش حکمته
از خدا میخواهم آنچه را که شایسته ی توست به تو هدیه بدهد
نه آنچه را که آرزو داری
زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است وشایستگی تو بسیار
اما میدونم واقعا روزگار غریبه شیطان فریاد می زنه ادم پیدا کنید حتما به ان سجده خواهم کرد
اینم از دنیای ما دیگه!!!!
پس چه میشود کرد؟
کسی هرگز نمی داند چه سازی می زند فردا
چه میدانی تو از امروز چه می دانم من از فردا
همین یک لحظه را دریاب که فردا میشویم تنهای تنها.......
ویه آیه هم ازقران که خداوند فرموده :
آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد توام سوره بقره ایه ۱۵۲
پس گذشته ها رو فراموش کن چون نمیشه به گذشته برگشت ویک آغاز زیبا ساخت اما میشه الان اغاز کنی و یک پایان زیبا بسازی......
یاحق- موفق باشین

سلام
ممنون از صحبتهای قشنگت

یه دوست قدیمی پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ق.ظ

هیچ کسی در دنیا زیباتر از تو نیست
اما مشکل تو
همانند مشکل گلی است که عطرش را نمی بویند
.....

یه دوست قدیمی پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:19 ق.ظ http://soureye-tamasha.blogfa.com/

یه توپ بسکتبال تو دست من تقریبا 19 میلیون دلار میارزه

تو دست مایکل جوردن تقریبا 33 میلیون دلار می ارزه

بستگی داره توپ تو دست کی باشه

یه عصا تو دست من می تونه یه سگ هار رو دور کنه

تو دست حضرت موسی(ع) دریای بزرگ رو می شکافه

بستگی داره عصا تو دست کی باشه

دو تا ماهی و پنج تیکه نون تو دست من دو تا ساندویچ ماهی میشه

تو دستای حضرت عیسی (ع) هزاران نفر رو سیر میکنه

بستگی داره تو دست کی باشه

دلواپسی ها ٬نگرانی ها٬ ترس ها ٬امیدها٬ رویاها ٬خانواده

و نزدیکانت رو به دستان خدا بسپار

چون

بستگی داره تو دست کی باشه

به دست خدا سپردم اما خیلی استرس دارم خییییییلیییییییی

یه دوست قدیمی پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ق.ظ

من آنقدر خوشبختم که شب ها با لالایی ستاره ها می خوابم.اگر شبی ستاره ها پتوی ابر را بر سر خود بکشند و بخوابند،من باز هم خوشبختم؛حتی اگر ستاره ها برایم لالایی نگویند.
تو فکر می کنی زمستان چیست؟ بهار چیست؟ زمستان قبول کرده که بهار آمده ولی تو نمی خواهی قبول کنی که زمستان را پشت سر گذاشته ای وبه بهار رسیده ای؟گذشته ات را بیانداز در حوض خاطره؛دستانت را باز کن واژه های خوشبختی را می بینی که چقدر در دستانت مچاله شده اند؟زندگی را از خود نگیر. تو چه بخواهی وچه نخواهی زنده ای و زندگی کردن حق توست.
راستی؛دوست داری امروز چه رنگی باشد؟درست است؛هر رنگی که تو بخواهی همان میشود. فقط یادت باشد که لحظه هایت را عاشقانه رنگ آمیزیکنی.پنجره را بگشا. می بینی هوا چقدر خوش بوست.آن طرف را نگاه کن.
آن طرف آسمان را می گویم؛آن هشت رنگ رنگین کمان را می بینی!

تعجب نکن!اگر تو بخواهی، رنگین کمان هم هشت رنگ می شود.فقط کافی است که تو بخواهی. تو می توانی بخواهی پس این آزادی را از خودت نگیر.از همین امروز شروع کن. هیچ وقت دیر نیست. برای آفتاب یک کارت دعوت بفرست، مطمئن باش اگر تو یک بار او را دعوت کنی ،بار دیگر اوست که تورا به میهمانی فرا می خواند.وقتی باران می بارد، فرار نکن، بگذار باران خستگی هایت را بشوید.من که زیر باران حمام می گیرم و زیر آفتاب خشک می شوم، تو را نمی دانم؟!بیا تو هم مثل من یک شاخه گل مریم
به پروانه هدیه کن.بیا تو هم مثل من زیر باران فریاد بزن، هر چه دل تنگت می خواهدبگو،
....

واسه آفتاب کارت دعوت فرستادم اما اون هنوز نیومده

دوست تو پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ http://soureye-tamasha.blogfa.com/

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد

علی اکبر پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام گلم
خوبی؟
نبینم این حال و روزت رو دختر .. تو که اینجوری نبودی.. با یه تلنگر زودی بشکنی .. دارم ازت نا امید می شم .. هی میام وبلاگت باید ناراحت برگردم ..
تو که دلت برا خودت نمی سوزه لااقل برا ما بسوزه .. ما چه گناهی کردیم ..
چرا داری با خودت اینجوری می کنی ...
میدونم خیلی تنهایی .. اما یادته همین تنهایی لذت بخش بود ..
-----------------------------------------
خواهی که خدا کار نکو با تو کند
ارواح ملائک همه را با تو کند

یا هر چه رضای او در آن نیست مکن
یا راضی شو به هر چه او با تو کند
-----------------------------------------
به وبلاگ منم که نمیای بی معرفت ... یادت باشه
من برات دعا می کنم که زود این حال و هوای مزخرف ازت دور بشه و برگردی به همون روزهای خوش گذشته .. خدا نکنه دق کنی .. چه حرفهایی می زنی تو ..
موفق باشی

سلام
مرسی که سرمیزنی
من خیلی حالم خوب نیس واسه همین نمیتونم بیام
فقط دعا کن واسم این روزا خیلی نیاز به دعای دیگران دارم
مرسی

دوست تو جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ



زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است؟

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر عزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم فقط چون در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یک سال قبول شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دست از تلاش و کوشش برداریم فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می‌شوند، پس بزنیم فقط به این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ما خیانت کرد و از اعتماد ما سوءاستفاده کرد.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر فقط چون یکبار در عشق شکست خوردیم دیگر جرات عاشق شدن را از دست بدهیم و از دل‌بستن بهراسیم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الآن را نادیده بگیریم فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ایم.

فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته‌ای می‌رسیم و یک‌صد کلید در دستمان است، هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد.شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم تا یکی از آنها در را باز کند. گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می‌کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگر است. یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر کلید صدم را امتحان نکنیم فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند. از روی همین زمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست که معنای زندگی فهمیده می‌شود و ما با توانایی‌ها و قدرت‌های درون خود بیشتر آشنا می‌شویم.



زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم.


arash یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ق.ظ http://www.arombegir.blogsky.com

اوا صفورا نبینم غمتو.عزیز دل چرا آخه؟
چه خاطره ی جالبی
عوضش تا دلت بخواد پسرا به من تیکه میندازن
بیشتر وقتا که هندزفری با صدای بلند تو گوشمه و اصلا صداشونو نمیشنوم.
این جمله خودته که کپی زدم.پس چرا میگی هیش کی نیس که واسم تب کنه؟

بابالنگ دراز یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ http://khateratebarani.blogsky.com

صفورا
باز که زدی به سیم اخر که
باز داری چیکار میکنی
همون دوستای خوبت رو برو قدرشو بدون
بابا مامانت
از اونا بهتر تو دنیا پیدا نمیشه
که من خودم که از یکیشون محرومم قدرشو الان بیشتر میدونم
فکر نکن یکی بیاد بغلت کنه تو رو بیشتر از همه دوست داره
نگو نمیدونم چی میگی
خیلی هم خوب میدونم
این روزا رو من خیلی وقتا قبل گذروندم
میدونم چی میگی
راستی وبلاگمو آپ کردم
بیا دیدنم
ایجی خوب خودمی
تا منو داری غم نداری
بیا وبلاگم
منو به چالش بکش
منتظرتم

من دیگه دارم میرم

شیدا پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ق.ظ

این حرفا َ حرفای منم هست . دقیقا حرف دل منوزدی دنیا و ادماش خیلی پست شدن فقط تنها چیزی که میشناسن پوله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد