شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

اوج بی رنگی

حسم نسبت بهت خیلی کمرنگ شده دلتنگ شدن و دوست داشتن و با تو بودن کنار گذاشته شده  

باعثش هم خودتی نمیدونم چرا هیچوقت نمیخوای کاری کنی که درست شه کاری کنی که  

نشونی از دوست داشتن دلبستگی و حداقل اهمیت دادن توش باشه  

همیشه حس تنهایی همرا با عذاب باهام باشه 

هر دوره از زندگی باعث عذابهایی بود که همیشه  ادامه داشت و تموم نشد فقط شکلش عوض شد 

شدتش بیشتر شد دیگه نمیگم چرا من!؟ فقط میگم کی تموم میشه!؟  

نمیخوام باشم در حالیکه بودنم هیچ ارزشی نداره   

نمیدونم چرا همیشه خواستی حس تنفرو توی وجودم پرورش بدی الان دیگه از خیلی چیزا زده شدم 

خیلی اتفاقها واسم پر از درده پر از حسرت پر از تنفر و سیاه  

چیزایی که رنگشون پررنگ بود واسم اما الان یا بیرنگن یا سیاه 

حتی بهم فرصت نمیدی که فراموش کنم چون بلافاصله تکرارش میکنی  

سوالم ازت اینه که چی با خودت فک کردی که زندگی یه نفرو خراب کردی و هنوزم داری ادامه میدی 

بدون پشیمونی بدون شرمندگی خیلی حق به جانب   

از ته دل میگم کاش هیچوقت نبودی هیچوقت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد