شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

اجبار و تنهایی

گاهی حس میکنم توی زندگی خیلی تنهام  و اطرافیانم خیلی ازم دورن 

انگار هیچکس نیست وقتی که همیشه باید واسه همه چیز بجنگم و هیچکس حتی حالمو نمیپرسه  

همه ی سعیمو میکنم که هر کاری از دستم بر میاد واسه همه انجام بدم اما نوبت به خودم که میرسه همیشه 

تنهام  

خیلی وقته که دیگه منتظر نیستم این تنهایی از یه جایی کم بشه اما دیگه این ادامه دادن واسم بی معنی  

شده وقتی آخرشو نمیدونم 

همه زندگی داره حس اجبار پیدا میکنه وقتی دارم کل روزهام جوری زندگی میکنم که اصلا خواست خودم نیست 

کاش اگه نمیشه تغییرش داد حداقل میشد تمومش کرد دیگه نمیدونم تا کی میتونم ادامه بدم 

خستگیه این اجبار بدجوری داره سنگینی میکنه  

 

نظرات 2 + ارسال نظر
شکیبا شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 06:10 ق.ظ http://shakiba2.blogsky.com/

منم همین احساس تو رو دارم

آرشید شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 08:30 ق.ظ http://arshid.blog.ir/

سلام
تنهایی ...
هدیه ای از یگانه است برای یگانه ...
همان انسانی که حتی اگر مجبور نبود
باز هم تنها بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد