کلافه ام از اینکه توی این زندگی زندونی ام شایدم اسیر !!بریدم...
چطوری باید گذروند! زندگی کردن و لذت بردنی نبوده و نیست واقعا چجوری باید گذروند؟؟
این چه این نیز بگذردی بود که تموم نشد؟!
تا کی اجبار بودن؟؟؟
نه شروعش اختیاری بود نه ادامه دادنش و نه تموم کردنش.
چرا هرروز هر ثانیه و هر لحظه سخت تر از قبل میشه سر کرد؟؟
واسه من که آخرش همینجاست چرا تموم نمیشه پس؟؟
در هر لحظه و در هر مکان ، خداوند ناظر و شاهد و با ماست. ان شاء ا... موفق باشید.
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
به روی یکدگر ویرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحۀ، صد دانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
به جز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد!
و گر نه من به جای او چو بودم ،
یک نفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
عجب صبری خدا دارد !
شعر از استاد رحیم معینی کرمانشاهی
خیلی عالی بود