شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

ته خط

کلافه ام از اینکه توی این زندگی زندونی ام شایدم اسیر !!بریدم...

چطوری باید گذروند! زندگی کردن و لذت بردنی نبوده و نیست واقعا چجوری باید گذروند؟؟

این چه این نیز بگذردی بود که تموم نشد؟!

 تا کی اجبار بودن؟؟؟

نه شروعش اختیاری بود نه ادامه دادنش و نه تموم کردنش.

چرا هرروز هر ثانیه و هر لحظه سخت تر از قبل میشه سر کرد؟؟

واسه من که آخرش همینجاست چرا تموم نمیشه پس؟؟


نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1394 ساعت 07:32 ب.ظ

در هر لحظه و در هر مکان ، خداوند ناظر و شاهد و با ماست. ان شاء ا... موفق باشید.

1 سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 03:40 ق.ظ http://1

اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

به روی یکدگر ویرانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،

بر لب پیمانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحۀ، صد دانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم.

که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،

به جز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد!

و گر نه من به جای او چو بودم ،

یک نفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد !

شعر از استاد رحیم معینی کرمانشاهی

خیلی عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد