شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

دنیای پوچ

اینروزا همه چیز حالت عادی خودشو داره از روزی که تعطیل شدم دیگه از خونه  

بیرون نرفتم اتفاقا دلمم میخواد همینجا بمونم

هنوزم تنهایی رو ترجیح میدم نمیشه زندگی رو کات کرد و این اذیتم میکنه

حرفات آرومم نمیکنه اصلا دیگه هیچی مث قدیم نیس همه چیز بد شده

بدیش اینه که تکراری و زشت شده اینقد تکراری که پوچ بودنش کاملا حس میشه

دلم واسه یه ذره عاشقی یه ذره شده

دلم واسه سال 88 یه ذره شده

داشتن تو حتی توی خیال قشنگ بود حیف شد حیف حیف حیف

روحم داغونه و از حرفای پر از پریشونیم کامل مشخصه

پستام واسه سه نفره مختلفه این تویی که میگم شامل سه نفر میشه کسی که همه چیز  

باهاش شروع شد کسی که همه چیز باهاش تموم شد و کسی که بین این شروع و  

پایان بیشترین نقش و بدترین ضربه رو زد

دیگه دنبال تغییر زندگی نیستم همه چیز شده خاکستری و من حتی میل به رنگی  

کردنش  

هم ندارم چون مث کسی هستم که همه کار کرده و آخرش دوباره رسیده سره خونه  

اول حتی دیگه دلم نمیخواد باهات حرف بزنم چون هیچی عوض نمیشه

احساسم نمرده اما خیلی عوض شده احساس عشق و علاقه تبدیل به نفرت و بی  

تفاوتی شده دیگه هم نمیخام تبدیل به عشق بشه چون میشم یه احمق به تمام معنا  

همون چیزی که بودم

حماقتی که من کردم و اینکه نمیشه خودمو سرزنش کنم چون تقصیره خودم نبود  

تقصیره روزگار و دنیایی بود که همه چیزش مسخره و پوچ و بی معنیه

حیفه اونهمه احساس و هیجان این دنیا ارزش هیچ دلبستگی ای نداره مخصوصا اگه  

دلبسته ی یه موجوده انسان نما بشی

بی صبرانه منتظره کات شدن زندگی تو این دنیام

حسای خوبشم ارزونیه تو

نگفته های خاک گرفته ی من

دلم میخواد یه دوست داشته باشم یه همصحبت یه نفر که بشه همه نگفته هامو بهش  

 بگم یه نفر که درکم کنه یه نفر که تنهاییهامو پر کنه بدون اینکه فکر بدی تو سرش باشه 

 ازین دنیای مجازی خوشم میاد بهتر از دنیای واقعیه یه خوبیش اینه که کسی مخاطبته  

 بدیهاشو نمیبینی وقتی باهاش حرف میزنی مهربونه حتی به ظاهر هم که شده باهات  

 خوبه و حرفای قشنگی میزنه واسه چند دقیقه هم که شده میتونه آرومت کنه هر چند  

 این آرامش حبابیه اما تورو از بدیهای دنیای واقعی دور میکنه 

 تنهایی رو اصلا دوست ندارم اما گاهی مجبوری بین دله شکسته و تنهایی .. تنهایی رو  

 انتخاب کنی  

  بعضی رابطه ها حیف میشن مث رابطه ی منو تو  

 همیشه هر چقد زمان میگذشت دلم واسه دوره ی قبلیه زندگیم تنگ میشد اما الان دو  

 ساله که دلم دیگه تنگ نشده درست از موقعه رفتن تو و ناامید شدن از تو  

 پ.ن:اگه واست سوال شده مخاطب نوشته هام کیه بهت میگم هیچکس چون این (تویی) 

  که باهاش اینجا حرف میزنم در حال حاضر وجود نداره چیزایی که واسش مینویسمو  

 نمیخونه  

 اما کاش میدونست چقدر بهش نیاز دارم کاش از اوله رابطمون میفهمید که چقد  

 عاشقش بودم و بهم خیانت نمیکرد تا امروز اینقدر حالم پریشون نمیبود اینقدر نوشته  

 هام سرد و پر از ناامیدی نمیبود 

 اون کسی که عاشقش بودم الان ظاهرن هست اما واسم مرده چون اون عشق بدون  

 قید و شرط از بین رفته چون دیگه حالا خیلی زود ازش بدم میاد و ازش خسته میشم  

 همون کسی که واسش جون میدادمو همه زندگیم بود 

 دوره ی عاشقیه من تموم شده اگه بازم از احساسم بگم حبابی و زود گذره دوستت دارم  

 اما عاشقت نیستم چون بهت اعتماد ندارم چون بهم بد کردی چون اون اتفاقی که نباید  

 میفتاد افتاد هر چند که ازون اتفاق مدتهاس که گذشته اما از ذهنم پاک نمیشه چون توقع  

 خیانت ازت نداشتم وقتی تا پای جون باهات بودم  

 

ای بهترین حالت عاشقی کاش همه چیزو خراب نمیکردی

خیلی وقت بود که از نت دور بودم دلم واسه وبلاگم تنگ شده بود 

اما حالا که به وبلاگم رسیدم از اون موقعهاست که حرفی واسه گفتن ندارم  

 

همه چیز داره یه سیر معمولی و آروم رو طی میکنه فقط یه شب که بعد مدتها باهات   

رفتم بیرون واسم دوستداشتنیه و متفاوت شده تقصیره خودمونه آخه بعد اینهمه مدت که 

  باهمیم این اولین باری بود که با هم رفتیم کافی شاپ البته یه عقیده ای دارم اونم اینه  

 که وقتی یه چیزی کم باشه ارزشش واسه آدم بیشتر میشه و زیاد بودنش باعث میشه  

 دلتو بزنه 

  

یه چیزی رو خوب فهمیدم اونم اینه که اگه گاهی از همه دنیا بدم میاد واسه اینه که  

تفریحی ندارم واسه اینه که زندگیم محدود شده به چندتا موضوع و تفریحی بینش  

نیست آخرین باری که رفتم مسافرت ده سال پیش بود آخرین باری که رفتم بیرون  

شهر و پیکنیک ۴ ماه پیش بود اونم چه پیک نیکی که همه ی کسایی که باهام بودن  

هنوز نرسیده میخواستن برگردن و اتفاقایی افتاد که فهمیدم تو خونه بشینم بهتر از  

بیرون رفتن با... 

 

بدبختی تا چه حد

از هر چی دانشگاه و درس خوندنه حالم داره بهم میخوره  

وای که از روز اول که این دانشگاهه خراب شده قبول شدم همش مشکلات واسم پیش اومد  

خدارو شکر که دو ترم بیشتر نمونده  

رفتم پرتالمو باز کنم نوشته به علت بدهی دسترسی به پرتال مسدود است واسه سی هزار تومن  

به کی بگم آخه ۶۰۰ تومن دادم سی تومن توی حذف و اضافه مونده آخه مگه فرار میکنیم ما...

استاداشم که فقط میخوان درستو حذف کنن بله دیگه دلشون نسوخته که ما هی بریم پول بدیم و مث  

خر از کله صبح تا بوق شب توی این خراب شده باشیم نه تفریحی نه مهمونی ای نه ناهار درست  

حسابی بعدش یه عده از رو شکم سیری بیست نفرو حذف میکنن دلم میخاد فحش عالمه بهتون بدم  

بین اینهمه یه آدم حسابی بود که فردوسی هم درس میداد حالا اومده چی واسه دو جلسه غیبت برو  

درستو حذف کن این دیگه ازون با فرهنگا و آدم حسابیهاش بود دیگه که من ازش خوشم میومد و  

همیشه کلاسشو دوس داشتم آقا خودش یه رو میاد سرکلاس دو روز نمیاد مارو علافه خودش  

میذاره حالا ما که دو جلسه نبودیم بزرگترین گناه بوده و از آقا کم شده   

حالا کاش یه دانشگاه درست حسابی ای میبود چهار طبقه ساختمون ساختن کلاساش قده یه قوطی  

کبریت نه کتابخونه داره نه نمازخونه نه یه سلف درست حسابی نه نت بعد اینقدم ادعاشون میشه  

چند روز پیش سقف یکی از کلاسا ریخته بود پایین فقط بلدن پول بگیرن...

 

بدون عنوان

چند وقتی بود نبودم آخرین باری که آپ کردمو خوب یادمه چه خوب شد که تموم شد احساس سبکی میکنم با اینکه دوستت داشتم اما خوشحالم با اینکه به بدترین شکل تموم شد چون اولین باری بود که من باعثه یه جدایی بودم اونقدرا که فکر میکردم سخت نبود نمیدونم نسبت به من چه حسی داشتی و الان چه حسی داری اما هر چی که بود الان احساس سبکی میکنم با اینکه تنها همرازم بودی 

 یادم نمیره اولین پستی که واست نوشتم دو سال پیش بود چه زود گذشت... 

راستش چند وقته همه ی آدمارو یه جور میبینم چند وقته به هیچی هیچ حسی ندارم  

 

پ.ن: تنها کسی که میتونه تاثیر بذاره تویی تنها کسی که میتونه موضوع پستای من باقی بمونه بهترین حالت دوست داشتنی اما تو هم مث بقیه ای و اینو نمیتونم انکار کنم.... 

 

پ.ن:ایمیلم واسه کسی که خواسته بود  y.safoora@gmail.com 

ماندن یا رفتن..

چند وقته شدم مث آتشفشان که یه لرزش کوچیک میتونه باعث فورانش بشه

دیروز یه چیزی گفتی که خیلی بهم ریختم حرفی که زدی کل وجودمو سوزوند

تنها چیزی که باعث میشد به زندگی یه جور دیگه نگاه کنم و بتونم دوسش داشته باشم 

واسه تو بود

خیلی دلم گرفته دیشب خیلی گریه کردم

فهمیدم که همه ی تلاشام بی فایده بوده فهمیدم که نمیتونم بهت کمک کنم فهمیدم بودن و

 نبودن من توی زندگیت فرقی با هم نداره

کاش میشد زندگی کردن اجباری نبود کاش حق انتخاب داشتیم واسه زندگی تو این دنیا

 که نه توش لذت واقعی و پایدار وجود داره نه آرامش موندگار ترسم

دلم هیچیه این دنیا رو نمیخواد دلم میخواد برم و پشت سرم و هم نگاه نکنم

 


.....

چند روز پیش داشتم بهش نگاه میکردم یاد این افتادم که تورو از اون خواسته بودم  

اما اون موقع اصلا فکر نمیکردم هم تو رو بهم بده هم کاری کنه که باهاش همسایه  

شم من هیچوقت به یادش نبودم همیشه دلتنگیا و ناراحتیهامو براش بردم اما اون 

 همیشه به یادم بود و هوامو داشت....  

وقتایی که فکر میکنم هیچکس منو دوست نداره اون میاد توی ذهنم شاید همه ی  

کسایی که مهره ی مار دارن و گاهی بهشون غبطه میخورم یکی مث اونو نداشته  

باشن  

 اما جدا از همه ی اینا گاهی بدجوری دلم میگیره بدجوری حس تنهایی میاد سراغم  

اونوقته که بغض گلومو میگیره و چشمام پر اشک میشه نمیدونم تقصیره منه یا تو  

اما هر چی که هست زندگی بدون عشق سرد و بی معنیه و من نمیخوام هیچوقت  

زندگیم بی معنی شه....

متاسفم برات ای دل ساده

دوستداشتم میشد روی یک سن دردامو فریاد بزنم  

مث قمیشی بخونم : 

همه عالم میدونستن که بری میمیرم     اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی 

 

یا مث چاووشی:  

دل به هرکی دادی از سادگی دادی      زندگیتو    پای   دلدادگی   دادی  

هرجا که دیدی  چراغی  پر فروغه     تا  بهش رسیدی فهمیدی دروغه

 

یا مث شادمهر: 

تا گرم آغوشت شدم چه زود فراموشت شدم..... 

موندن و سوختن و ساختن همه یادگاره عشقه 

انتقام از تو گرفتن کاره من نیست کاره عشقه 

 

یا مث زانیار: 

فقط به من بگو چرا مگه دوسم نداشتی ؟؟ 

من  که کاری نکردم چرا تنهام  گذاشتی؟؟  

 

یا مث خواجه امیری: 

بد بودم و بدتر شدم میرم با پاهای خودم  

میرم نمیدونم کجا آخ کم آوردم بخدا 

دلگیرم از دست خودم کاش عاشقت نمیشدم 

هرجوری میخواستم نشد از غم یه ذرم کم نشد 

من موندم و تنهاییهام از دنیا هیچی نمیخوام 

عاقبت منو نگاه اشتباه پشت اشتباه.... 

 

زندگی هنوز هست صفورا هنوز هست تنهایی هاش هنوز هست با 

 دلتنگیها و ناآرومیهاش.... 

 این وبلاگ هنوز هست روزمرمو توش یادگاری میذارم  

 

روزهای سرد بی پایان

گاهی میشی مثه یه عروسکه خیمه شب بازی هرکسی هرطوری که دلش میخواد 

 تورو حرکت میده نمیتونی اعتراض کنی فقط باید لبخند بزنی تا بازیشون تموم شه  

 

گاهی از عالم و آدم بدت میاد جوری که ازشون بریدی دوستداری زمین دهن باز کنه  

فرو بری تا هم تو از اونا راحت شی هم اونا از تو  

 

گاهی سردیه هوا با سرمای آدما تو رو کلافه میکنه حس میکنی همه وجودت داره  

یخ میزنه

 

دلت به گذره زمان خوشه به شمارشه معکوسی که داره تورو به سمت روزای گرم  

میبره روزایی که میتونی از ته دل بخندی میتونی خودت باشی و نقش بازی نکنی  

میتونی  از زندگی لذت ببری

نبودنت = آرامش

دیروز حالم خوش نبود مث مرده ها شده بودم هیچوقت حس دیروزو نداشتم شاید  

دیروز هم من بد شده بودم هم اطرافیانم... 

 

ولی باعث شد به یه نتیجه برسم اینکه دیگه وقت واسه بعضی از آدما ندارم دیگه  

فرصتی واسه با اونا بودن نیست وقتی جز دردسر هیچی دیگه واسم ندارن 

کسایی که هر چی هم بهشون خوبی میکنی و دوستشون داری بازم حاضر نیستن یه  

ذره فقط یه ذره خودشونو جای تو بذارن یکم به تو اهمیت بدن یکم دنیای تو ... افکار  

تو واسشون مهم باشه 

  

همشون فقط و فقط به فکر خودشونن کسی حاضر نیست به آرامش تو فکر کنه اصلا آرامش نه یه ذره به تو فکر کنه حالتو بپرسه و واسش حالت مهم باشه... 

 

دیگه نمیخوام حتی یه دقیقه هم براشون وقت بذارم شاید تنها بشم شاید همین آدمای  

حبابی هم دیگه واسم نمونن اما حداقل اینطوری آرومم ...  

  

دردمو توی همین وبلاگ مینویسم حرفمو همینجا میزنم دیگه هم بودن و نبودن اونا  

واسم مهم نیست

تا حالا شده؟؟

تا حالا شده حرفاتودلت قلمبه بشه وهیچکس نباشه بتونی باهاش راحت حرفاتوبزنی؟؟ 

تا حالا شده دلت بخواد راحت و بی استرس بخوابی اما نشه؟؟ 

تا حالا شده سردت باشه و هیچجوره گرم نیای؟؟ 

تا حالا شده به جز یه نفر هیچکس دیگه به چشمت نیاد؟؟ 

تا حالا شده دلت بخواد بخوابی و دیگه بیدار نشی؟؟ 

تا حالا شده هیچکسو پیدا نکنی که یکم فقط یکم آرومت کنه؟؟ 

تا حالا شده همه ی زندگی واست بی معنی بشه؟؟ 

تا حالا شده از سبک بازی های دوستات بدت بیاد و مجبور بشی تنها بری بیای؟؟ 

تا حالا شده دلت بخواد یه شب یه پیتزای داغ بخوری اما تنهایی بهت نچسبه ونری؟؟ 

منو نگاه

هر روز واسه خودش اتفاقات جورواجور داره اتفاقای خوب و بد ....این دفعه  

میخوام یکی از این اتفاقارو بدون سانسور بنویسم ... 

یه روز که سوار اتوبوس بودم و داشتم از دانشگاه برمیگشتم مثل همیشه هندزفری  

رو گذاشتم تو گوشمو بیخیال دور اطرافم.... 

میدون راهنمایی رو رد کرده بودیم که چشمم افتاد سمت مردا که یه دفعه با دیدن یه  

نفر حسابی متعجب شدم اون مرد کسی بود که ۲ روز قبل توی مسیر برگشتن به  

خونه  میخواست باهام دوست بشه همون مردی خیلی با شخصیت به نظر میرسید و  

بهش نمیومد مجرد باشه و من اونو نزدیک خونمون دیده بودمشو بخاطر اینکه  

نمیخاستم واسه خودم دردسر درست کنم اونروز کلی راه رفتم تا بلاخره گمم کرد... 

خیلی عجیب بود که دوباره ۲ روز بعد اونو ببینم از اونجایی که اصلا آدم  

چشچرونی نبود تا میدون فردوسی هم طرف خانومارو نگاه نکرد و منو ندید دیگه  

داشتم به خونه نزدیک میشدم که بلاخره  متوجه منشد نگاهش عجیب روی من تاثیر میذاشت با اینکه یکسالی بود دیگه هیچکش نتونسته بود روی من تاثیر بذاره و  

فکرمو مشغول کنه بلاخره به ایستگاه جای خونه رسیدم و هنوزم هندزفری توی  

گوشم بود وقتی میخواستم پیاده شم اونم اومد کنارم حس عجیبی داشتم پیاده شدم و  

اونم پشت سرم اومد تا بلاخره رسیدم یه جای خلوت و تاریک

شب سردی بود و دستام از سرما بی حس شده بود حتی سختم بود هندزفری رو  

در بیارم یا حداقل آهنگشو قطع کنم اون اومد کنارمو شروع به احوال پرسی و  

حرف زدن کرد و من  تند تند راه میرفتم وبهش توجهی نداشتم....... 

بلاخره هر طور بود رسیدم اما خیلی عجیب بود که چرا اون مرد اینهمه فکر منو  

مشغول کرد با اینکه ازین اتفاقا زیاد پیش میاد.......

اصل زندگیه من=تو

روزا خیلی زود زود میگذره اما گاهی همین زود گذشتنش هم واسم مثل دیر گذشتنه 

 شاید واسه اینه که هنوز به اون اصل کاریه تو زندگیم نرسیدم  

 

همه ی زندگیم واسم جزو فرعیاته اما یه چیزی هست که اصل زندگیمه اونم تویی  

دلم میخواد زودتر  روزی بیاد که هر موقع دلم میخواد پیشت باشم  

پیش تو که بهم امید نفس کشیدن میدی تو که آغوشت واسم اوج آرامش و لذته

 

ترانه

هر موقع میام اینجا یه چیزی بنویسم هیچی نمیاد تو ذهنم همش درس و مسیره رفت  

و برگشت به دانشگاه تو ذهنم میچرخه و ترانه های جدید که توی مسیره برگشت  

گوش میدم حوصلم سر نره...  

 

بعضی وقتا یه ترانه هایی هست خیلی فازش بالاست آدم دوست داره چند بار گوش  

 بده 

 

بوی عطرت دیوونم کردچشمات ویرونم کرد    دیگه دارم میمیرم من توروبغل بگیرم 

 

با  تو  من رو   ابرام  منو  ببوس  از  لبهام     دیگه هیچی نمیخوام تویی تمام دنیام

من و این روزا

دانشگاه رفتن شده واسم همه ی زندگیم واسه اینکه هرروز ظهر تا شب دانشگاهم  

وقتی میام هیچ تایمی واسه کار دیگه ندارم  

البته این چیزی بود که دنبالش بودم ولی گاهی حتی نمیرسم کارایی که استادا گفتن  

رو انجام بدم و این خیلی بده البته تا الان که هرطور بوده کارمو تحویل دادم ولی  

هرروز داره حجمش زیاد تر میشه مخصوصا اگه یه استاده زن داشته باشی که  

اگه یکم رسمی که کشیدی کج باشه باید بری دوباره بکشی خدایا من باشم واسه  

ترم ۲ با زن جماعت درسی رو بردارم اعصاب نذاشته هرروز یه چیزی میگه  

انگار ما از اول بلد بودیم حالا یه شبه باید کاری که میگه رو کاملا درست و دقیق  

انجام بدیم  

ولی هرچی باشه این نیز بگذرد.... 

بدیش اینه هر وقت خسته م همه میگن جا زدی؟ بابا یه انرژی ای بدین یه حرف  

امیدوار کننده  

همه بچه ها یه نفر میاد دنبالشون میبرشون میارشون آخرشم دنبال اینن که کلاس  

کنسل بشه استاد نیاد و ... من که همش میرم یه جا تک میشینم که درس رو با  

دقت گوش بدم بعدشم کلاس تموم شد بدو دنبال اتوبوس که یه وقت ساعت ۸ شب  

جا نمونی آخرشم میای خونه و حرفای منفی بافانه و ..... 

اشکال نداره امیدم به خداست .... 

راستی امروز عیده چقدر خوب که تعطیل شد امروز و من به کارام میرسم  

درکل هیچکس اگه با من راه نیومد امام رضا همیشه هوامو داشت حتی وقتی  

که یادش نبودم  ....

 

روابط ما ...

نمیدونم چه جوریه که بعضی از آدما خیلی زود با جنس مخالفشون گرم میگیرن و  

صمیمی میشن 

خیلی عجیبه آقا طرفو تا دیروز نمیشناختی حالا شده همکلاست یکم رعایت کن یکم  

جنبه داشته باش همینه که هر جا میری میگن آقاها و خانما جدا بشینن بسکه بعضی  

افراد بی جنبه و کم ظرفیت تشریف دارن جالبه که تا چند وقت پیش دیده بودم پسرا  

دنبال دخترا راه میوفتن و میشن حامیه دخترا و واسشون یه کارایی انجام میدن که  

بعد یه سودی این وسط ببرن  

حالا میبینم دخترا آویزونه پسره میشن بابا بیخیال  

دور از اجتماع و روابط متقابل نیستم واسه همینه که اینو میگم  

دیروز خیلی تو فکر این موضوع بودم به هیچیش کار ندارم هرکسی خودش میدونه 

ولی خیلی خوب بود آدما یکم تو رابطه هاشون با دیگران  حد خودشونو بدونن 

 

از همه ی اینا هم که بگذریم تورو عشقه که انگیزه ی نفس کشیدن منی...  

دنیا منهای تو......

یه ماهی بود خیلی ازت دور شده بودم شاید خودخواه شده بودم فقط به فکر خودم  

بودم 

خواستم چیزایی که ایده آلمه رو بدست بیارم حتی اگه تو باهام نباشی  

زیاد بحث کردیم زیاد ترش رویی کردم زیاد کم محلی کردم از احساسم واست  

نگفتم فقط از خواسته هام گفتم  

حسرت گذشته ای که تو توش نبودی رو خوردم اما حالا اتفاقی افتاد که دیگه  

مطمئنم تو تنها کسی هستی که من توی زندگیم دارم و بودن تو کنارم مهمترین چیزه 

خیلیا نزدیکم بودن و خیلی حرفا زدن اما وقت وقتش منو تنها گذاشتن و رفتن پشت  

سرشونم نگاه نکردن کسایی که میگفتن همیشه حامی من میمونن .... 

اما تو حتی اگه باهات بداخلاقی کنم قهر کنم لجبازی کنم بازم دوستم داری بازم  

کمکم میکنی بازم باهام مهربونی و پیشم میمونی....  

دوشنبه خواستم ببینمت و بعد یه ماه دوباره شدم همون صفورای سابق و خیلی  

واسم جالبه که تو هم این تغییر منو به خوبی حس کردی فکر کرده بودی دیگه  

دوستت ندارم قربون اون دل کوچیکت بشم چه قشنگم میدونستی که یه ماهه بغلت  

نکردمو بهت نگفتم دوستت دارم .... 

میخوامت واسه همیشه تا آخرین نفس...