شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

عاقبت منو نگاه اشتباه پشت اشتباه

گاهی اوقات اتفاقایی میوفته که آدم حسرت گذشته رو میخوره  

حسرت اینکه کاش واسه انجام یه سری کارا عجله نمیکرد .... 

یه زمانی یه نفرو دوستداری اما میبینی رسیدن بهش محاله واسه همین قیدشو  

میزنی ازش دور میشی بهش فکر نمیکنی افراد جدید وارد زندگیت میشن و تو  

سعی میکنی اونو به عنوان یک خاطره ی دوستداشتنی واسه خودت نگه داری که  

یه روز میرسه بر حسب اتفاق دوباره میبینیش اما الان رسیدن بهش دیگه محال  

نیست و شرایط خیلی فرق کرده اما تو هم دیگه اون آدم قبلی نیستی زندگیت خیلی  

فرق کرده و دیگه اگه بخوای هم نمیتونی اونو داشته باشی  

چقدر زود همه چیز تغییر میکنه و این اولین باری بود که تو زندگیم بدجوری  

حسرت گذشته رو خوردم .... 

فرصت ما تموم شده باید ازین  قصه بریم       

فرقی نداره  منو  تو  کدوممون  مقصریم 

دلگیرم ازدست خودم کاش عاشقت نمیشدم   

هرجوری میخواستم نشدازغم یه ذرم کم نشد 

 

 

انتخاب رشته

بلاخره انتخاب رشته کردم چقدر کار سختیه آدم میمونه چیکار کنه وای من مجبور  

بودم همرو مشهد بزنم حالا خیلی دلهره دارم میترسم قبول نشم  

دیروز یکی از اقوام همش میگفت قبول نمیشی منم هی گفتم چرا قبول میشم اخر  

سرواسم شرط گذاشت حالا از دیشب همش فکرم مشغوله که عجب غلطی کردم  

شرط گذاشتم نمیدونم چرا ادم نمیشم همش سر کل کل که میشه نمیخوام کم بیارم 

 حالا اگه اینبار شرط رو ببازم درس عبرت میشه واسم که دیگه ازین کارا نکنم  

بدیش اینه همیشه طرف مقابلم واسه کلکل کردن جنس مذکره اینه که دیگه اصلا  

دوست ندارم کم بیارم  

آخ چی میشه قبول شم جلوی ۵۰ نفر آدم رو سفید میشم اینهمه دانشگاه تو مشهد  

هست بلاخره یه صندلی خالی توی رشته ی مهندسی واسه من پیدا میشه  

وای فکر کن قبول شم آقا من به مهندسی مدیریت پروژه ی پیام نورم راضیم  

 

پ.ن:به سلامتی پری روز زدی گوشیمو شکوندی هی میگم نزنش زمین کو گوش  

شنوا... گوشیه نازنینمو به چه روزی انداختی   

مجاز شدم

قرار بود جمعه شب نتایج کنکور بیاد من دل تو دلم نبود آخه اونموقع نمیشد خونه  

باشم و قرار بود برم جایی اینه که ساعت ۲ظهر روز جمعه اومدم تو نت که 

 کامنتاموبخونم که گفتم یه سری هم به سایت سنجش بزنم یه دفه دیدم نتیجه ها اومده  

 حالا هر چی اطلاعاتمو وارد میکنم میگه اصلا یه همچین کسی نداریم بلاخره دفعه  

 چهارم اطلاعات رو تایید کرد و صفحه ی نتایج باز شد واااااااااااای جلوی زبان  

 و ریاضی نوشته مجاز ..... 

اینقدر تعجب کردم آخه اصلا گمون نمیکردم زبان مجاز شم یعنی واسم خیلی محال  

بود... 

اینقدر خوشحال بودم که از جا پریدمو شروع کردم جیغ و داد که هورا من مجاز 

 شدم مامانننننننننننننننن من مجاز شدم خونه رو روی سرم گذاشته بودم ....به عمرم  

اینقدر بلند داد نزده بودم..... وای خدا یعنی میشه من قبول شم یعنی میشه تو نتیجه ی  

 انتخاب رشته هم همینطوری خوشحال بشم کاش قبول شم  

 

روز پنجشنبه افطاری دعوت بودیم سر سفره که نشستیم چیزای خیلی متنوعی سر 

 سفره بود من از همه چیز خیلی کم خوردم سوپ هم که اصلا نخوردم چون  

میخواستم واسه غذای اصلی جا داشته باشم یه دفعه دیدم چندتا دیس جگر آوردن از  

اون هم فقط در حد دو لقمه برداشتم هر چی نشستم دیدم نه خبری نیست دیگه داره  

سفره جمع میشه اولین باری بود که حسابی شرمنده شکمم شدم یه افطاری متفاوتی  

بود تا حالا یه همچین افطاری ای ندیده بودم چیزای جانبی زیاد بود سر سفره اما..... 

 

دیروزم افطاری دعوت بودیم از شانس من فسنجون که من دوست ندارم غذای  

اصلیشون بود.... 

هنوز سه تا افطاری دیگه در پیشه البته مثل این افطاری هایی که رفتم سرم کلاه  

نمیره چون خونه ی عمو و خاله کسی سرش کلاه نمیره مخصوصا اگه افطاری تو  

رستوران باشه.... 

 

چرت و پرت

چند روز میشه که شدید حوصلم سر رفته همش دوست دارم یه نفر منو ببره گردش  

اما اون یه نفر پیدا نمیشه خودمم که تهنایی کم پیش میاد بذارن برم بیرون.... 

 

گاهی یاد شنبه میوفتم که نتیجه ی کنکور میاد همه وجودم پر از استرس میشه کاش  

مجاز بشم.... 

 

ماه رمضونم که اومد با سالای پیش خیلی فرق داره یادش بخیر پارسال اینترنت  

شبانه ی ایرانسل رو فعال کرده بودم تا سحر پای اینترنت عجب حالی میداد پیارسالم  

که کلاش گیتارو معلم گیتار که نمیذاشت من روزه بگیرم بسکه سر کلاس حالم بد  

میشد... 

روزگاری بود ها  

امسالم که خبری نیست حوصلم اساسی سر رفته دیروز اون مزاحمه باز زنگ زده  

بود از بی حوصله ای یکم اس ام اس دادم بهش هی گیر داده بود دوست شیم با هم  

شایدم بشم یه شوهر ایده آل واست گفتم تو که راست میگی....  

 

 امروزم که همش پای کامپیوتر مافیا بازی کردم هنوز بازی به این قشنگی پیدا نکردم  

البته nfs هم خوبه.... 

 

فردا هم باید به همین الافی بگذرونم تا ۵شنبه که بلاخره به هوای افطاری یه جایی  

میریم  

 

کار زیاد دارم اما  اصلا حس و حالشو ندارم که انجام بدم کاش فردا حسش بیاد که  

دیگه از این بی حوصله ای خسته شدم.......  

  

شبا هم که خواب ندارم همش یاد اینترنت میوفتم که حالا ازش محرومم نمیدونم  

چرا بعضی وقتا میشم آش نخورده دهن سوخته فکر کردن شب میرم تو اینترنت  

که عکسا و فیلمای.... 

بابا بیخیال همش فیلتره منم بهم برخورد دیگه اصلا شب پای اینترنت ننشستم 

 

تو هم که هیچوقت نیستی میدونی هر روز که میگذره بیشتر حس میکنم که این  

دوری خیلی بی فایدست من اینجا و تو هم .... 

این پستم شد از هر دری یه چیزی....  

حس تنهایی

الان آهنگایی که قبلا گوش میدادمو تو تنهاییم گریه میکردم رو میشنیدم تو اینترنت 

 عکس یه بنده خدایی رو هم دیدم دیگه بدجوری یاد اونوقتام افتادم  

خیلی زندگیم تغییر کرده اونموقعها حس تنهایی عذابم میداد شبا واسم یه مرهم بود  

چون میتونستم هندزفری رو بذارم تو گوشم که بشه لالایی شبهام گاهی هم آروم و  

بیصدا اشکام میریخت.... 

 چه شبایی بود که همش کابوس میدیدم ..... 

چه روزایی بود که وقتی داشتم از مدرسه برمیگشتم دوست داشتم یه ماشین بهم  

بزنه و درجا بمیرم..... 

چه موقعهایی بود که همه ی عکسای دونفره توی کامپیوتر رو پاک میکردم چون  

طاقت دیدنشو نداشتم ..... 

چه لحظه هایی بود که بغض تموم وجودمو پر میکرد اما نمیتونستم بشکنمش..... 

چه وقتایی بود که دل به هرکی میبستم فقط یه دل شکسته نصیبم میشد......  

 

 

اما حالا همه اش تموم شده نه کابوسی هست نه فکر خودکشی نه کم طاقتی نه  

بغض نه دل شکسته .... 

حالا همه چیز تغییر کرده دیگه اثری از اون روزای تنهایی نمونده  

کاش زودتر این اتفاق میفتاد  

حالا جای همه ی این حس تنهایی رو یه حس عشق و انگیزه ی زنده موندن پرکرده 

حسی که باعث میشه من باهاش نفس بکشم  

 

این حس هرروز تازه تر میشه و با خودش تجربه های جدیدی رو میاره تجربه هایی  

 که حس تنهایی توش راه نداره  

 

پ.ن: ۵شنبه قراره شام بریم بیرون (پیتزا) شکمو نیستم اما اولین شامی که با هم  

خوردیم پیتزا بود هیچوقت یادم نمیره که پیتزا هارو واسم تیکه کردی و روش سس  

ریختی و دادی دستم فکر میکردم خوابم آخه حس تنهایی بدجور تو وجودم رخنه کرده  

 بود وجودت واسم رویا بود 

 

خیلی منتظرم زودتر شهریور بیاد میخوام اون جشنی که خیلی وقته واسش برنامه  

ریزی کردمو واست بگیرم فقط حیف باید زودتر از موعد بگیرم چون میخوام  

سورپرایز بشی  

یه تولدی واست بگیرم که به عمرت هیچکس واست نگرفته باشه کاش میشد خونه ی  

شما اینکارو بکنم اما نمیشه دیگه با همین امکانات محدود باید ساخت نمیدونم چرا  

 دوستدارم اونروز زود بیاد 

   

هر چی بخوای میدم تو پیشم بمون.....

اینروزا هم واسه خودش با یه عالمه اتفاق جدید گذشت اولیش یه خونه ی خیلی  

 بزرگ و مجهز بود که روز چهارشنبه دعوت شدیم بریم یه زیر زمین داشت توش  

 استخر و جکوزی و سنا داشت به چه بزرگی 

۴تا اتاق خواب داشت که توی هر کدوم یه حموم دستشویی هم داشت وای فکر کن از  

 یه طرف تخت دونفره یه متر اونطرف تر هم حموم...... 

 ولی من موقع رفتن غمم شد آخه بعضی از آدما ندارن یه خونه ی کوچولو اجاره کنن  

 بعضیا هم اینطوری   

 خدارو شکر که ما نه اینطرفیم نه اونطرف....... 

 

هر روز که میگذره احساست قشنگ تر میشه مهربونیت بیشتر میشه گریه ها و  

نگرانیت واسه روزی که من نباشم بیشتر میشه نمیدونم اگه تورو نداشتم چیکار  

میکردم  

خیلی تو قلبم جا باز کردی تا جایی که روز پنجشنبه بخاطر تو با بابام بحث کردم  

هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی بشه که بخاطر یه نفر اینقدر کوچیک بشم غرورمو  

زیر پا بذارم 

تو ارزش همه ی اینارو داری دیروز وقتی بغضت ترکید و اشکات یواشکی میریخت 

 فقط دوست داشتم نگات کنم تو ذهنم مرور میشد که تو همون پسر چند ماه پیشی اما  

خیلی فرق کردی  

کاش خدا هیچوقت تورو ازم نگیره اگه بگیره من تنها میشم  

دیگه رنگ مهربونیهای تورو کجا پیدا کنم  

احساس قشنگتو از کی بخوام کی واسم میشه مثل تو کی قربون صدقم میره و  

نگرانمه  

 دیگه کی پیدا میشه که بتونم ذهنشو بخونم کی اینقدر به من نزدیک میشه  

 وقتی نباشی کیو میتونم دوست داشته باشم کی موهامو ناز کنه کی آرومم کنه کی  

 حرفای منو دوست داره بشنوه واسه کی خودمو لوس کنم بغل کی واسم بشه  

 لذت بخش ترین جای دنیا.....  

 وقتی تو کنارم نیستی همه چیزو سیاه میبینم اما وقتی هستی همه چیز رنگ داره  

 وقتی هستی انگار همه ی دنیا قشنگه  

 من به مهربونیهات عادت کردم    

  من بدون تو دق میکنم از تنهایی 

  

فقط تو

دوستی ساده ی ما غیر معمولی شد        نمیدونم اونروز تو وجودم چی شد  

نمیدونم چی شد که وجودم   لرزید        دل من این حسو از تو زودتر فهمید

 

این تعطیلیا خیلی خوش گذشت توی یه مسابقه هم شرکت کردم و برنده شدم البته  

جایزه شو هنوز نگرفتم 

 

اینروزا بیشترش با تو گذشت وقتی تو هستی تاریخ رو گم میکنم گذر زمان رو حس  

نمیکنم اما وقتی نیستی انگار زندگی سخته نفس کشیدن سخته گذر لحظه ها پر از  

تنهایی و سنگینی یه بغضه 

 

دیروز که پیشت بودم به خیلی چیزا فکر کردم به تغییراتت به اوایل آشناییمون به  

آینده.... 

گاهی دلم واسه خودم میسوخت که از همون اول عاشقانه دوستت داشتم یه عشق  

خالص واسه تو  

اما نمیدونستم که تو دلت پیش من نیست دلت ازم دوره دوستت دارم هات سطحیه  

 نمیدونستم بودنم مثل یه دوستی ساده است

اما الان اوضاع خیلی فرق کرده الان چهار ماهه که خیلی تغییر کردی شدی یه  

عاشق پیشه که گاهی از کاراش تعجب میکنم ۱۸۰درجه تغییر کردی کسی که بهش میگفتم فلانی مزاحمم میشه برو باهاش صحبت کن بهم میگفت بهش اهمیت نده  

خودش میره حالا اگه یکی مزاحم بشه در حد مرگ باره طرف میکنه 

کسی که خیلی خیلی open mind بود حالا به یه عروسک بی جون که من بهش  

توجه میکنم از خودش ضعف نشون میده!!!!!!!! 

کسی که خیلی ساده بدون من میخواست بره کشور خارجی حالا دلش نمیخواد بدون  

من یه لحظه رو سر کنه .... 

کسی که خیلی ساده واسه یه سو تفاهم بهم میگفت واسه جدایی دیر نشده میتونی بری  

حالا وقتی من بهش این حرفو زدم گریه میکنه و دلش میشکنه !!!!!!!!!!

کسی که تا چند وقت پیش کارش واسش مهمترین چیز بود حالا بخاطر من میخواد  

کارشو عوض کنه!!!!!!!!!!! 

آره بخاطر من ........چون من ازش خواستم

دیروز که بهم گفتی ۵۰درصد احتمال داره کارمو عوض کنم خیلی خوشحال شدم با  

اینکه شغل جدید پایین تر از شغل قبلیه اما من خیالم راحته..... 

 

دیروز چه ترسی تو صدات بود ازینکه یه روز بیاد که من پیشت نباشم  

قربون اون اشکات بشم من دوستدارم تا آخرین نفس پیشت باشم دلم میخواد اون دنیا  

هم با تو باشم گاهی فکر میکنم اگه بمیرم و بعدش دیگه تورو نبینم چقدر زندگی تو  

این دنیا پوچه 

من زندگی بدون تورو نمیخوام چه تو این دنیا چه اون دنیا .......

عشق موسیقی

دیروز به مناسبت روز جوان تو حرم جشن بود منم رفتم اتفاقایی که افتاد مهم نبود  

فقط آخرش یه فرم بهمون دادن که درباره ی همایشهای دانشگاه رضوی بود منم  

همایش ادبی رو انتخاب کردم  

خیلی دوستدارم شعرام به یه جایی برسه که یه روز چاپشون کنم .... 

 

چند روز پیش گیتار خاک خوردمو نگاه میکردم که ۶ماهی هست دست بهش نزدم  

رفتم از تو کاورش درش آوردم که بزنم یادم افتاد اون موقع ها میرفتم کلاس گیتار  

مثل بچه های منظم همیشه ناخنهای دست چپم رو  واسه گرفتن باره ها کوتاه میکردم  

اما الان دلم نمیومد کوتاهشون کنم به هر حال هر طوری بود بی رحمانه رفتم ناخن  

گیرو برداشتم...... 

بلاخره با خودم کنار اومدم و شروع کردم به گیتار زدن اما دیگه تو ریتم زدن تسلط  

قبلا رو ندارم  

به حساب خودم میخواستم از این به بعد هم بزنم هم بخونم  

باید سخت تمرین کنم تا این شش ماه جبران بشه  

شاید اصلا واسه شعرام آهنگ بسازم و شعرای خودمو بخونم  

وای خیلی خوب میشه من که حسابی واسه حرفه ای شدن مسمم  

  

دوباره از اوله اول شروع کردم دفتر گیتارمو برداشتم با صفحه به صفحه اش  

خاطره دارم 

دلم واسه روزایی که میرفتم کلاس گیتار خیلی تنگ شده یادش بخیر یکی از بهترین  

دوره های زندگیم بود ماه رمضون سال ۸۸گیتارمو مینداختم رو شونمو با عشق و  

علاقه میرفتم سر کلاس  

چه قدر با این معلم گیتاره سره کل کل تمرین اضافه انجام میدادم سر تمرینا شرط  

میذاشت واسم اون تنها کلاسی بود که واسم خیلی لذت بخش بود همیشه هر چیزی  

که یاد گرفتم از رو اجبار بوده فقط واسه اینکه مفید بوده یاد گرفتم اما علاقه ای  

بهش نداشتم مثل آرایشگری خوشنویسی گلسازی...... 

چه زود میگذره کاش تموم نمیشد کاش هیچوقت اون معلم گیتار ازم خواستگاری  

نمیکرد تا مجبور نشم رابطمو باهاش قطع کنم ارتباط با اون میتونست منو به علایقم  

برسونه عضویت تو یه گروه موسیقی ...هم خوانی با یه خواننده ....چاپ شعرام....  

چقدر واسه چاپ شعرام با ناشرای مختلف صحبت کرد چقدر با هم تمرین کردیم که  

تو یه آهنگ با هم بخونیم چقدر با هم دونوازی کردیم اما ..... 

واقعا حیف شد حیف حیف حیف حیف...............

پت کوچولو شده هوو!!!

 فکر نمیکردم اون عروسکه اینقدر تو رو حساس کنه دیروز بهم گفتی اونو  

بندازش دور!!!!! آخه چرا؟  

فکر کنم اگه بیای خونمون اونو سر به نیستش کنی همینجوریش میگی دوستدارم با  

قیچی ریز ریزش کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  

میگی دستم بشکنه که اونو واست خریدم که اینهمه تحویلش میگیری اون عوضی رو  

آخه قربون اون صدای نگران و لوست بشم اون فقط یه عروسکه

 

هرموقع چشمم بهش میوفته یاد تو میوفتم تو که نسبت بهش اینهمه حساسی 

نمیدونم با اینهمه مشغله ی کاری چرا این عروسکه همش تو ذهنته و دربارش حرف 

 میزنی و اس ام اس میدی!!!!!!!!!!!   

هر چی میشه میگی از اون پت عوضی بدم میاد  

صفورا هرچی بخوای واست میخرم فقط اونو بندازش دور !!!! 

اینم یه عکس از پت کوچولو که شده یه رقیب و هوو: 

 

 

 

فارغ التحصیلی و منو تو و پت و مت و ....

درس و امتحان و کنکور تموم شد و تابستون و تعطیلیاش اومده اما من بجای اینکه  

وقت بیشتر داشته بشم وقتم کم شده قبلا فقط یه درس خوندن بود و تفریحشم آپ  

کردن وبلاگم اما الان یه عالمه کارا و برنامه های جور واجور دارم که کلی زمان  

میبره  

دو روزه که دارم واسه خونمون گل درست میکنم لذت خاصی داره اما به شدت  

زمان میبره هنوز تموم نشده یه روز دیگه هم باید واسش وقت بذارم چند تا کار  

عقب افتاده هم دارم که باید انجام بدم یه فکری هم واسه خودم بردارم که اینروزا  

اینقدریه جا نشستمو درس خوندم که لباسام داره واسم تنگ میشه باید یه فکر اساسی 

 بردارم نمیدونم کدوم نرمش و ورزش زودتر منو برمیگردونه به حالت قبلم دوست  

ندارم چاق بشم ...

 

وای توی هفته ی گذشته بهترین خبری که شنیدم خبره فارغ التحصیلیم بود چه لذتی  

داشت وقتی دیدم همه ی درسامو پاس کردمو دیگه از امتحان و مدرسه خبری نیست 

ولی خیلی عجیبه هندسه رو اصلا فکر نمیکردم قبول شم یه درس غیر حضوری که  

فقط تونستم یه هفته بخونمش و یاد بگیرم حتی یه درصد هم امید نداشتم قبول شم  

اصلا نمیخواستم برم نمره مو ببینم ..... 

آخ چی میشه خبره قبولی کنکورم هم بشنوم وای فکر کن قبول شم چه خوب میشه 

 بهم بگن خانوم مهندس....کی بشه اصلا فارغ التحصیلی دکترامو بگیرم اوووووف  

فکرشم هیجان انگیزه واسم 

 

پ.ن: پری روز رفته بودیم یه جایی که یه مغازه ی عروسک فروشی هم اونجا بود  

داشتیم دور میزدیم که چشمم به عروسک پت و مت افتاد خیلی با مزه بود یه  

عروسک کوچولو خیلی شبیه اونا نبود خوشگل و دوستداشتنی بود بهت گفتم نگاش  

کن چه بامزس گفتی دوسش داری و رفتی واسم بخریش فروشنده گفت فقط پت  

داریم مت رو دیروز یه نفر اومد خرید گفتم اشکال نداره منم همین یکی رو میخوام 

 رفتیم نشستیم من عروسکرو در آوردم بوسش کردم خیلی با مزه بود آخه..نمیدونم  

چی شد یه دفعه عروسکرو گرفتی پرتش کردی اونطرف انگار بهش حسودی کردی  

وای خیلی واسم عجیب بود بهم گفتی تو فقط باید منو بوس کنی منو بغل کنی من  

تعجب کرده بودم و فقط میخندیدم اما تو داشتی جدی میگفتی پاشدیم رفتیم اما تو  

هر چی میشد میگفتی اون پت عوضی رو نباید دوست داشته باشی!!! 

گفتم واقعا ناراحت شدی گفتی آره اگه میدونستم اینقدر بهش توجه میکنی حتی  اگه

اونجا خون گریه میکردی واست نمیخریدمش!!!!!!!! 

تو که اینطوری نبودی آخه اون فقط یه عروسکه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

گفتی نمیخوام کسی تورو ازم بگیره حتی یه عروسک باید همه ی توجهت به من  

باشه!! 

وای این تویی؟؟باورم نمیشه!!!! 

گفتی من که میدونم وقتی بری خونه تون کلی بغلش میکنی اما باید فقط منو دوست  

داشتی باشی نه اون عوضی رو !!!!!!! بابا بیخیال  

اما با این حرفات بدجوری ته دلم قند آب  میشد...  

هر روز که میگذره بیشتر از رو قبل دوستت دارم چون احساست نسبت به من بیشتر  

 میشه حساسیتت رو دوست دارم 

کنکور ۲

از روز سه شنبه یه عالمه اتفاق افتاد اولیش اینکه سه شنبه کلی مهمون داشتیمو من   

 کلی ازدرسامو گذاشته بودم واسه سه شنبه که به سلامتی نشد همشو بخونم... 

 روز چهارشنبه به خودم ضرب زدم گفتم همه ی درسایی که تا الان خوندمو دور کنم  

 تقریبا موفق شدم  

 روز ۵شنبه هم که روز کنکور بود و خیلی ریلکس از خواب بیدار شدم پیش  

 بسوی دانشگاه فردوسی(حوزه ی آزمون)  

 وای که چقدر بزرگ بود آدم گم میشد با خودم گفتم دانشگاه به این بزرگی یه صندلی  

 خالی واسه من نداره!!!!! 

 تو همین افکار بودم که  رفتم سراغ شماره صندلیم تو یکی از کلاسای طبقه ی  

 همکف افتاده بودم با خودم گفتم شانس ما کلاس بهمون افتاد (یه جای خفه) وقتی  

 رسیدم به کلاسه مات موندم عجب کلاسی بود بزرگ و دلباز با سه تا دریچه ی   

 کولر نزدیکه ۲دقیقه فقط دنبال صندلیم گشتم ... 

 

خلاصه یه نیم ساعتی الاف نشستیم و بعد یه فرم نظر سنجی آوردن یه سوالا توش  

 نوشته بود همش دوست داشتم یه گزینه ی پنج بهش اضافه کنم با عنوان (به تو چه)  

 بلاخره با یه عالمه معتل نشستن بسته های دفترچه عمومی رو بهمون دادن  

 خداییش خیلی سخت بود ادبیات که من روش کلی حساب باز کرده بودم فقط تونستم  

 دو تا تست بزنم ولی معارف و زبانش خوب بود  

 وقتی دفترچه های تخصصی رو دادن هنوز یه ساعت نشده بود بیشتریا با یه  

 پاسخنامه ی پرو پیمون پاشدن رفتن من به پاسخنامه ی سفید خودم نگاه میکردم و  

 مونده بودم اینا با چه دلی اینهمه تست رو جواب دادن آخه نمره منفی داره که 

 من که تا آخر وقت نشستمو تا آخرم فقط سوالایی رو جواب دادم که مطمئن بودم   

 درسته کنکور زبان هم دقیقا به همین منوال .....  

 کنکور زبان که تا دفترچه های تخصصی رو دادن بیشتریا ۵دقیقه بعدش رفتن!!!   

 یه سری هم که اصلا نیومده بودن!!! 

 پ.ن:کاش زودتر مرداد شه.....  

  

کنکور

واااااااااااااااااااااااااای ته دلم یه جوریه الان رفتم سایت سازمان سنجش کارتمو بگیرم  

 کجا هم افتادم :دانشگاه فردوسی 

 وای احساس میکنم استرسی که تا همین ۵دقیقه پیش تو وجودم نبود الان اومد  

 خدایا دو تا کنکور شرکت کردم با چه اعتماد به نفسی  

 حالا دوتاشم بلوار وکیل آباده همیشه هرچی جای دوره به من میوفته زبانمو باید  

 ساعت ۳ روز جمعه دانشگاه فردوسی  بدم کنکور ریاضی هم دانشگاه پردیس معلوم  

 نیست کجای وکیل آباد هست اصلا ساعت ۷ صبح روز ۵شنبه همین ۴روز  

 دیگه وایییییییییییی  

 من که قبول میشم مطمئنم با اینکه چیزی زیادی نخوندم اما چیزایی تو فکرم هست که  

 فکر نمیکنم تو فکر خیلیا باشه 

 ولی فقط کافیه قبول شم فک همه میوفته بسکه هر مهمونی و هر خبری که بود  

 منم بودم اونم چه ریلکس و بی استرس  

 از خودم خندم میگیره اما اگه مهندسی قبول شم چییییییییییییی میییییشه  

 خانوم مهندس سیده صفورا .... 

 

پ.ن:زحمت پرینت کارتام هم که با تویه به همین هوا باز میبینمت وایییییییی نه  

 اینطوری معدلمو میبینی آبروم میره ولی چاره ای نیست دیگه ایشاالله که نگاه نمیکنی 

 

پ.ن : اصلا فکر نمیکردم اینقدر رو من حساسیت و تعصب داشته باشی آخه  

 اصلا بهت نمیاد  

 وقتی حرفات از جنس غیرت مردا میشه خندم میگیره اصلا نمیتونم حرفتو تایید  

 کنم و بگم باشه چشم فقط میتونم به حرفت بخندم آخه خیلی خودتو open mind  

 میدونی بعد با این مدل حرف زدن تناقض داره البته یکمیش بخاطر اون حس مالکیتیه  

 که نسبت به من داری  

 هر موقع اومدی و همیشه پیشم بودی اونوقت این حسو داشته باش نه الان که  

 هفته ای دو بار دیگه end زیاد دیدنامونه 

 البته تقصیره خودته میرفتی یه جوجه اردک زشت انتخاب میکردی ماشالا زیادم  

 هست اونوقت هفت قلم هم رو صورتش کار میکرد بازم همون جوجه ارک بود  

 آخه عزیزدلم یه خط چشم که اسمش آرایش نیست واسه ما غیرتی میشی که وای  

 همه عشقمو دیدن خب تقصیره من نیست که یه خط کوچیک هم به صورتم جلوه میده  

 قبلنا اینطوری نبودی ها با اینکه این مدل حرفاتو خیلی دارای اهمیت نمیدونم اما ته  

 دلم کله قند آب میشه آخه احساس میکنم واست خیلی مهمم    

اگه اون نباشه میخوام دنیا نباشه

از دیشب حال درستی ندارم خیلی بده که یه نفر به صحبتهای تلفنی دو نفر دیگه  

 گوش بده آقا شاید ما خواستیم درباره سر بریده حرف بزنیم حالا گوش میکنین  

 چرا دیگه راجع بهش اظهار نظر میکنین چرا ته دل آدمو خالی میکنین بجای اینکه  

 بهش دلگرمی بدین از یک خونرویزیه بینی واسه خودتون داستان درست میکنین .... 

 من دیشب باید با آرامش مینشستم درس میخوندم که امروز امتحان داشتم وسط درس  

 خوندن میاین حرف از بیماریهای خطرناک میزنین و نسبتش میدین به عشق من 

 فقط اشکی بود که دیشب من ریختم نه تونستم درس بخونم نه بخوابم از دیشب تو  

 سرم خالیه سرم گیج میره نمیتونم درست راه برم .......

 

همیشه میخواین زرنگ بازیها و خودخواهی هاتونو به خورد آدم بدین 

 فقط دنبال یه بهانه میگردین......   

 اما من نمیذارم به هیچ قیمتی نمیذارم عشقمو ازم بگیرین حتی اگه به قیمت جونم تموم  

 شه من عشقمو از جونمم بیشتر دوستدارم اگه اون نباشه میخوام دنیا نباشه  

 همون خدایی که اونو بهم داد خودشم واسم نگهش میداره  

  

پ.ن:خیلی دوستداشتم امشب بیام جای ایستگاه اتوبوس که وقتی از سرکار میای  

 ببینمت توچشمای قشنگت نگاه کنم و دستتو محکم تو دستم فشار بدم تا دلم آروم شه  

 اما ترسیدم بیام و از چشمام بفهمی که گریه کردم نمیخوام نگرانت کنم 

     

لحظه های دور از تو

لحظه های دور از تو دیر گذرست مانند لحظه های عبورلاک پشت ازعرض خیابان 

 لحظه های دور از تو سوز دارد مانند زمستان عاری از برف 

 لحظه های دور از تو تلخ است مانند قهوه سرد شده از سرمای دستانم 

 لحظه های دور از تو ترس دارد مانند حس تنهایی میان تاریکی 

 

پ.ن :تصمیم دارم بعضی از پستامو به ایمیلت بفرستم فکر کنم خوشحال بشی...  

  

 

به یاد موندنی

مهمونی از یه شب جلوتر شروع شد چون انتظارشو نداشتم اونشب اونطوری که  

 میخواستم از آب در نیومد  

 بیشتر اونشب رو با ماه که گرفته بود گذروندم 

 جالبه که اونشب یه مهمونیه دیگه هم دعوت بودیم اما من عمرا مهمونیه باحاله  

 خودمو ول کنم برم جایی که نشه ببینمت.... 

 گرچه تو یکم کم کاری کردی مخصوصا اینکه اولش حسابی زدی تو ذوقم بهم زنگ  

 زدی گفتی یه جایی گیر کردم نمیتونم بیام اینو که گفتی انگار فقط یه بشکه آب سرد  

 روم ریختی گفتم کجایی الان؟؟؟ باید بیای حتی شده دیرتر...بهم گفتی پشت در گیر  

 کردم درو باز کن(خیلی لوسی داشتی سکتم میدادی)...... 

 پنجشنبه همونطور که میخواستم شد خیلی خوش گذشتو به یاد موندنی شد 

 این چند روز خیلی لحظه های خوبی رو گذروندم شاید دیگه تکرار نشه من خیلی  

 سعی کردم قدرشو بدونم   

 

اینروزا به معنای واقعی تو پیشم بودی دلم تنگ میشه واسه اینروزا که گذشت  

 دیروز وقتی به این فکر کردم که فردا نمیبینمت و پیش هم نیستیم حسابی غمم شد تو  

 چشمات نگاه میکردمو یواشکی اشکام میریخت تا اینکه طاقت نیاوردمو بغلت کردم  

 زار زار گریه کردم 

 آخه دوست نداشتم تموم شه دوستنداشتم بری بعد که آروم شدم کنارت خوابم برد  

 وای بغل گرمت دیوونم میکنه خیلی راحت خوابیده بودم اما نفهمیدم کی رفتی  

 موقع رفتنت من خواب بودم.... نمیخوام.....  

 بیدار شدم دیدم تو بغلم نیستی و رفتی من به بغل گرمت نیاز داشتم دلم گرفت  

 بدجوری میخوامت ... 

 

اینروزا خیلی وقتاش حرصمو دراوردی اما من اینکاراتم دوست دارم  

 حس بدی دارم آخه نیستی اما من بهت عادت کردم به وجودت به صدات به  

 خنده هات به لوس بازیهات ......  

 چرا اینقدر زود تموم شد باز تا کی منتظر باشم که ببینمت و حست کنم  

 اینروزا زندگی واسم قشنگتر شده بود  

 

دنیام عوض شده این اتفاقی نیست

تا الان که خوب پیش رفته و مشکلی که باعث بشه برنامه ی ۵شنبه کنسل بشه پیش  

 نیومده... 

 خیلی برنامه ها ریختم اینجور که معلومه ۵شنبه باید از ساعت ۷صبح بیدار شم و  

 دست بکار بشم.... 

 برنامه ی ویژه ای واست دارم  

 روز ۵شنبه به معنای واقعی روز تویه  

 دوستدارم یه روز به یاد موندنی بشه چون میدونم دیگه برنمگرده حداقل به اینصورت 

 

جالبه من امروز حتی به روز تولدت هم فکر کردم آخه میخوام اونروزم یه مهمونی  

 حسابی بگیرم حتی از روز ۵شنبه هم با حال تر البته میدونم که یه سری محدودیتها  

 دارم خیلی دوستداشتم میشد تولدتو توی خونه خودتون واست بگیرم که وقتی از سر   

 کار میای حسابی سورپرایز بشی اما حیف نمیشه ولی خب اینقدر سورپرایز واست  

 دارم که این توش گمه 

 هنوز تا اونروز خیلی مونده وبه برنامه ها اضافه میشه.... 

 

باید امروزو فردا حسابی درسامو بخونم که ۵شنبه یه لحظه هم فکر درس و کتاب و  

 استرساش نیاد تو ذهنم   

 

پ.ن:کاش بتونم اینقدر تو قلبت جا باز کنم که تو قلبت حتی اندازه ی یه مورچه هم جا  

 نباشه  

  

اتفاقات اینروزا...

امروز درسی که مجبور شده بودم غیر حضوری بردارم رو امتحان دادم با اینکه گند  

 زدم اما اصلا ناراحت نیستم   

 آخه دیگه عادت کردم به درسایی که غیر حضوری امتحان دادمو کارم به امتحان دوم  

 کشیده مخصوصا این یکی که در عرض ده روز مجبور بودم بخونم و یاد بگیرم اونم  

 چه درسایی هندسه... دیفرانسیل ...فیزیک ... اما تجربه ی ترم قبل ثابت کرده که  

 امتحان دوم پاس میشه.... 

 همه ی اینا مقصرش یه مدیره عقده ای و ......بود که باعث شد امسال واسم سخت  

 ترین و پر استرس ترین سال درسی بشه تا عمر دارم نمیبخشمش .... 

 توی این دوازده سال که درس خوندم امسال اولین باری بود که پایان ترم رو دوبار  

 امتحان دادم 

 اشکال نداره چون : این نیز بگذرد... 

 

پ.ن : دیشب خیلی مهربون شده بودی یه عشق و نیازی تو صدات موج میزد که ته  

 دلمو میلرزوند  

 حرفات همجنس حرفای من بود  

 از همیشه دوستداشتنی تر شده بودی گفتی بهم عادت کردی وقتی نیستم اینقدر دلت  

 تنگ میشه که انگار ۱۰۰۰ساله منو ندیدی یه لحظه هم طلبکار شدی گفتی چرا  

 اومدی تو زندگیم و شدی همه چیزم؟؟؟حالا که اومدی قول بده که نمیری دلم نمیخواد  

 بری نمیخوام دوباره اونروزا بیاد که تو نبودی وتنها بودم.... 

 وای که این حرفات دیوونم میکرد قند تو دلم آب میشد  

 

پ.ن: ۸۰درصد احتمال داره ۵ شنبه یه شب به یاد ماندنی بشه یه مهمونی خیلی توپ  

 دیشب میخواستم بهت بگم اما گفتم شاید نشه  

 تو هم مثل من ازینکه تو ذوقت بخوره متنفری پس بهتره سورپرایز بشی  

 وای اگه بشه چه حالی میده یکی از بهترین شبای عمرم میشه  

 من که تلافیه همه ی اینروزای پر استرس و دور از تورو در میارم