شاید یکم باهات بد اخلاقی کردم
گاهی اوقات که بد اخلاق میشم خودم به غلط کردن میوفتم آخه فکرت راجع بهم
عوض میشه فکر میکنی دیگه دوستت ندارم...
آخی چشمات پر اشک شده بود با اینکه خیلی دلم پر بود خیلی دلم واست سوخت
آخه تقصیره تو هم نیست ....
پ.ن۱:دلم میخواد الان پیشت باشم اما نمیشه همیشه باید با همین نمیشه ها زندگی کرد
چاره ای نیست....
پ.ن۲:بگی نگی وضعیتم تکراری شده همش درس خوندم و امیدوار بودم به نتیجه ی
خوبی برسم از یه طرفم امیدوار بودم بیشتر ببینمت (یه چرخه ی تکراری)فعلا باید
مدارا کرد تا ۹تیر ....
پ.ن۳:اونروز رفته بودم بانک رئیس بانکه عجیب رفتاراش مثل تویه....
اینروزا خیلی استرس و دلهره دارم
نمیدونم چیکار کنم تلاشایی که میکنمو به نتیجه نمیرسم دلهرمو بیشتر میکنه
تا میام یکم بخوابم عجیب وجودم پر از استرس میشه
کاش اون پیشم بود ...
وقتی هست یه ذره هم استرس ندارم همش آرومم... خوشحالم... احساس تنهایی
نمیکنم
اما وقتایی که نیست بیتابی میکنم ... تنهایم ... بدجوری فشار روحی دارم ....
نمیشه گفت بهش وابسته شدم و اینا نشونه ی وابستگیمه چون وقتی اون توی زندگیم
نبود هم همین حس و حال رو داشتم اما الان یکم فشارها بیشتر شده چون اون
موقع هیچکسو نداشتم اما حالا یه نفر هست و نمیتونم وجودشو انکار کنم ...
اون هست اما نیست...
کاش یه روزی برسه که همیشه باشه و من دیگه تنها نباشم
پ.ن: کاش زودتر از اینا میومدی
اگه زودتر میومدی پیشم اینهمه تو خودم نمیشکستم ...اینهمه اذیت نمیشدم....
اینروزا تعطیل بود و کل تعطیلی رو بیخیال درس و مشغله های فکری شدم فقط خوش
گذروندم و به هیچی فکر نکردم
خیلی سعی کردم تا جایی که میتونم با تو باشم خیلی بهم خوش گذشت اما خیلی زود
تموم شد
هر روز که میگذره سعی میکنم حسابی ازش استفاده کنم و قدرشو بدونم اما
وقتی تموم میشه بازم حسرتشو میخورم مخصوصا روزایی که با تویم
پ.ن:الان که این پست رو مینویسم از آخرین باری که دیدمت ۲۴ ساعت هم نگذشته
اما دلم برات لک زده واسه آغوشت...واسه دستات....واسه چشمای عسلیت ....واسه
همه وجودت ...
وقتی دستت توی دستمه نا خود آگاه دستتو میارم جلو لبام و یواشکی بوسش میکنم آخه
وقتی گرمیشو حس میکنم یاد لحظه های میوفتم که واسه یه لحظه گرفتن دستات دلم
پر میزنه اما نیستی ....
حسرت یه لحظه نگاه کردن توی چشمات تموم وجودمو پر میکنه اما نیستی ...
همه ی وجودم اسم قشنگتو صدا میزنه اما نیستی ...
پ.ن: قند تو دلم آب میشه وقتی تو چشمام نگاه میکنی و میگی: خوشحالم که
تو رو دارم ........
خیلی عجیب غریب دلمو بردی
خیلی کم پیش میاد عصبانی بشم اما اگه عصبانی بشم از نوع طوفانیه....
مات و مبهوت میمونی که این همون صفورای عاشق پیشه ست؟
آره خب منم گاهی به آخر میرسم گاهی دیگه تحملم تموم میشه هر بار با خوشحالی
گوشیو برمیدارم که صداتو بشنوم و یکم از دغدغه ها و استرس های روزمره کم
بشه تو هم یه چیزی میذاری روش !!!!
خودمونیم ها دیشب اینقدر توپم پر بود که تو فقط ساکت داشتی گوش میدادی
این توپه پرم ۹۰درصدش واسه دوری از تویه اینروزا اینقدر استرس و دغدغه
دارم که فقط بودنه تو آرومم میکنه تو هم نیستی ۴روزه همو ندیدیم اما واسه من
اندازه ی چهار ساله ...
قبلنا وقتی تو بغلت بودمو میخواستی بری گریه میکردم حالا از
پشت تلفن هم گریم میگیره آخه خیلی میخوامت ....هرروز که میگذره بیشتر بهم
ثابت میشه که تو همه ی زندگی منی ....
این ترانه هم دقیقا منو وصف میکنه از دیشب که به دستم رسیده تا الان ۲۰بار گوش دادمش (دقیقا حال منو میگه):
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای چقدر سرده میای دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از اینجا تا دمه در هم بری دلشوره میگیرم
فقط فکر این عشقم .. تو فکر بودن باهم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
تو هم مثل منی انگار ازین دلتنگیا داری
تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خود آزاری
خسته شدم دیگه هر روز که میاد با خودش یه عالمه کار و برنامه میاره
کتابای نخونده...کارای بانکی....خرید....انتظارات دیگران....کارای عقب افتاده.....
مهمونی....درس... مدرسه.....کنکور.....دیدن تو(که فقط همین قسمتش خوبه و
جز زندگیم محسوب میشه).....
یه روز بیاد که هیچ کار نداشته باشم تلفن هم زنگ نخوره راحت بگیرم بخوابم.....
باز کارایی که خودم به تنهایی قراره انجام بدم و مربوط به خودمه خوبه کارایی که
باید با خانواده یا گروهی انجام بدم همه ی روزمو خراب میکنه هر کی هر چی میگه
باید به سازش برقصی آخرشم معلوم نیست به نتیجه برسی یا نرسی...
پ.ن:یه شرایطی هم پیش نمیاد برم مسافرت به کی بگم که ۱۱ساله مسافرت
نرفتم هربار همه رفتن من مجبور بودم بشینم خونه و درس بخونم
پ.ن: میون همه ی این مشغولی های الکی فقط دلم به تو خوشه و دست گرمت
که وقتی میبریش لابه لای موهام آروم میشم و فکرم از همه چیز خالی میشه
پ.ن: خیلی وقتا به همکارات حسودیم میشه!!!!!
واسه اینکه اونا هر روز تورو میبینن اما من....
چند وقته یه پسره با یه شماره ثابت۹۱۵به گوشیم زنگ میزنه
که پشت خط فقط به الو گفتن من گوش میده و هیچی نمیگه!!!
دیروز که زنگ زد رد تماس زدم و جواب ندادم بعد ده دقیقه یه اس ام اس به زبون
انگلیسی واسم فرستاد
نوشت میشه به من کمک کنی بهم زنگ بزنی منم گفتم:
No I am sorry بعد یه ربع باز اس ام اس داده که با هم دوست شیم و....
این وسط یه چیز خیلی واسم جالب بود اینکه پسره همش رو خودش فشار
میاورد که انگلیسی بنویسه !!! بابا بیخیال....
بعضی لغتهارو که اشتباه مینوشت و کلی فکر میکردم این چیه نوشته
هر اس ام اس نیم ساعت طول میکشید تا جواب بده ....
با خودم گفتم تو این چهار سال که گوشی دارم همه مدل مزاحم تجربه کردم جز این
مدلی!!!
اینم از عجایب....
امروز بهم گفتی دیشب کابوس دیدی ...خواب دیدی اون پسره دوباره بهم زنگ زده
و منم جوابشو دادم...!!!(آخی چه غمی تو صدات بود وقتی خوابتو تعریف کردی)
حس مالکیتت منو کشته....
من که قبلا مزاحمی سمج تر از این داشتم یادته بهت گفتم باهاش صحبت کن مزاحمم
نشه با بی تفاوتی گفتی جواب نده میره دنبال کارش !!!
دو ماهی هست که خیلی تغییر کردی حرفایی رو میزنی که قبلا نمیگفتی ...خیلی
احساساتی شدی گاهی بیشتر از من
قبلا میگفتم اگه با هم شدیم باید تایم کارتو کم کنی میگفتی باید به همین عادت کنی!!!
حالا خودت داری میگی تایمشو کم میکنم حتی میگی اگه محل کارمو دوست نداری
عوضش میکنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اونروز دلت نمیومد از پیشم بری و مرخصی گرفتی تا بیشتر پیشم بمونی هی هم
مرخصیتو تمدید میکردی!!!!!!!!!!!واقعا این تویی ؟
پ.ن:خیلی وقته که همه ی زندگیم فقط توی تو خلاصه شده و بس
اگه یه روزی برسه که ببینم نیستی اونروز پایان زندگیه منه.....
روز چهارشنبه که اومد کادو رو بهم بده چند دقیقه نگذشته بود که گوشیم زنگ
خورد یه شماره ی ناشناس
یه پسر با لهجه ی غلیظ تهرونی که وقتی ازش پرسیدم شما؟ گفت دیگه منو یادت
نمیاد؟؟!!!
منم گفتم اشتباه گرفتین اسمشو گفت بعدم گفت با هم آشنا میشیم منم گفتم لزومی نمیبینم
و قطع کردم ....
با چه حساسیتی گوشیمو گرفت و دوباره پسره زنگ زد و اون گوشی رو برداشت و
کلی باره پسره کرد ...
من نمیدونم واسه چی روزا وشبا ماه ها سالها میاد و میره گوشی من زنگ نمیخوره
اما این سومین باره که وقتی اون هست یه پسر شماره ی منو اشتباه میگیره ... منم
شانس ندارم ....
بهم میگه تو اینقدر با ناز حرف میزنی خب معلومه که دوباره زنگ میزنن...
خب تقصیره من چیه که صدام اینطوریه....
پ.ن:ازین به بعد تصمیم دارم هر موقع میام پیشت گوشیم رو سایلنت باشه که آش
نخورده و دهن سوخته نشم...
پ.ن: اونروز واسه اولین بار بهم گفتی دوباره کی همو میبینیم با این حرفت کلی
ذوق کردم دوست داشتم بغلت کنم حیف نمیشد ... این سوالی بود که همیشه من ازت
میپرسیدم...
اونروز بهم گفتی تا چند ماه پیش همه ی فکرم بدنسازی و شنا و کلاس زبان و کار
بود اما حالا همه فکرم پیش تویه و دوست دارم تو پیشم باشی ...گفتی تو قلبمو
دزدیدی...
وای که من اون لحظه تو دلم غوغا بود آخه انگار به هدفم خیلی نزدیک شدم...
پ.ن:هنوز باهات کلی کار دارم برای شما برنامه های ویژه ای داریم
خوبه که تو اینجا نمیای و اینارو نمیخونی....
دیروز خیلی روز بدی بود همش مثل چی درس خوندم امروزم از ساعت ۴ صبح
بیدار بودم ۲ دور کتاب فیزیک رو خوندم آخرشم رفتم گند زدم برگشتم
یه سوالای مزخرفی بود که اصلا میموندی طرف عقده ای بوده اینارو در آورده ..
ساعت ۸ امتحان داشتم ساعت ۱۲ رسیدم خونه...
خسته و هلاک فقط دوست داشتم بخوابم ....
در خواب به سر میبردم که یه دفعه از صدای ویبره ی گوشیم از خواب پریدم مونده
بودم الان صبحه!! شبه !!! گوشیمو واسه چی کوک کردم؟؟؟ نکنه امتحان دارم!!
گوشیمو برداشتم دیدم تویی هنوز گیج بودم...آخیش خیالم راحت شد....
بلاخره جواب دادم از صدای ماشینایی که از تو گوشی صداش میومد فهمیدم آها تو
داری از سرکار برمیگردی پس الان شبه ....
خلاصه حالا تو هیچوقت اون موقع زنگ نمیزدی هی منتظر موندم ببینم دلیل زنگ
زدنت چیه
بلاخره بعد ۵ دقیقه حرف زدن درباره دل تنگی و این حرفا میخواستی بگی که
واسه عروسی ای که دعوتم میخوای کادو رو تو بخری!!!! پول آرایشگاه منو
هم تو میخوای بدی؟؟؟؟؟!!!
باشه.....
خواب از سرم پرید
نمیدونم عمه ی من بود دیشب میگفت تو امتحان داری عروسی نرو و.....
ما که آخرشم از جنس شما پسرا سر در نیاوردیم.....
ولی این وسط از یه چیز خیلی خوشم اومد اینکه وقتی از خواب پریدم مامان تلفن
خونه رو کشیده تا من راحت بخوابم.... دستش درد نکنه ...
هیچوقت یادم نمیره یه هفته مامان اینا رفته بودن مسافرت کل یه هفته شبا و ظهرا
تلفن رو میکشیدم و گوشیمم رو سایلنت راحت میخوابیدم ....
به سلامتی از امروز امتحان نهایی ها شروع شد من نمیدونم ما چند بار باید امتحان
نهایی بدیم همون سوم نهایی بود بس بود دیگه...
حوزه ی امتحانمونم که آخره دنیا بود به بچه ها میگم خوبه باز شاندیز و طرقبه جز
مشهد نیست وگرنه ما رو میفرستادن اونجا ...
امروز کل مشهد رو دور زدم فقط واسه یه امتحان دین و زندگی که ساعت ۹:۱۵
برگمو دادم ساعته ۱۱ رسیدم خونه به سلامتی بسکه خیابونا خلوت و راه ها نزدیک
و مملکت گل و بلبل و...
صبحی که داشتم میرفتم دیدم رییس بانک .... پیاده داره میره بانک دلم گرم شد گفتم
تنها نیستم حداقل باز من با اتوبوس میرم اون بنده خدا که ....
یادش بخیر که یه زمانی میشد با ماشین بابایی بریم ....
ولش کن این بحثای سیاسی هم به ما نیومده .....
پ . ن : نمیدونم با دلم چیکار کنم که اینهمه تنگ نشه...
آخ جون همین الان زنگ زدی که همو ببینینم از این جملت خیلی خوشم میاد:
حاضر باش تا یه ساعت دیگه میام دنبالت...
کم پیش میاد اینو بگی اما هر وقت میگی خیلی واسم غیر منتظره است و
هیجان انگیزه...
عجب پستی شد امروز همش قاطی پاطی ....
به حساب خودم این روزا تعطیل بودم که بشینم درس بخونم اما دیروز که به کارای
وامم و بانک و آرایشگاه تموم شد امروزم که با دکتر و بانک نصفش تموم شد...
البته بین اینهمه اون قسمت آرایشگاه رو خیلی دوست دارم چون موهامو کوتاه کردم
راحت شدم و یه سری تغییرات هم رو رنگ موهامو و ابروهام دادم خلاصه یه
تنوعی شد واسم....
اما امروز خیلی بد بود هر موقع میرم بیمارستان و مطب دکتر یاد بدبختیا میفتم
من که تا امروز بجز سرما خوردگی دلیل دیگه ای واسه دکتر رفتن نداشتم
امروز مجبور شدم خون بدم
واااااااااااااااااااااااااای خیلی بد بود احساس بدی داشتم
وقتی رفتم تو آزمایشگاه نشستم رو صندلی فقط چشمامو بستم و به تو فکر کردم
تا ازم خون گرفتن وقتی چشمامو باز کردم یه سرنگ پر از خون دیدم آخ که
طاقت دیدن خون و محیط بیمارستان رو ندارم ....
هنوز چسب روی دستم رو نکندم خیلی دستم درد میکنه....
امروز وقتی برگشتم خونه به مامان گفتم کاش بهم بگن سرطان دارم و چند وقت دیگه
میمیرم این واسم قابل تحمل تر از اینکه مجبور بشم باز هم برم دکتر ...
ولی گاهی فکر میکنم اگه یه روز بمیرم دلم واسه خیلی چیزا تنگ میشه حتی
واسه وبلاگم تو هم که جای خودتو داری
پ.ن : میون حرفام آرزو نمیکنم زود بمیرم اما آرزو میکنم زودتر از تو بمیرم چون
نمیتونم نبودت رو تحمل کنم
دوست دارم روزی که میمیرم تو بغل تو باشم و واسه آخرین بار دستای گرمت
رو روی تنم حس کنم
دوست دارم به آخرین چیزی که نگاه میکنم چشمای قشنگ تو باشه
به وجودت عادت کردم
امروز برخلاف دیروز اصلا نبودی شاید این تعطیلیها منو بد عادت میکنه
دیشب وقتی رفتی خیلی جای خالیتو احساس کردم شاید تقصیره خودته
منو به خودت وابسته کردی....
وقتی چشمات پر از اشک بود و نگران عشقی که بینمونه بودی من تو دلم غوغا بود
وقتی ازم قول گرفتی که تا همیشه پیشت بمونم ایتقدر خوشحال بودم که نمیتونستم
چیزی بگم ...
پ.ن:دوستدارم عشقی که نسبت بهت دارم رو فریاد بزنم
دوستدارم جلو همه دستمو دور کمرت حلقه کنم و با تمام وجودم فشارت بدم
روز سه شنبه با برو بچ رفتیم بیرون شهر (ابرده) ...
ساعت ۷:۳۰ صبح راهی شدیم ساعت ۹ بعد از اینکه کل مشهد رو دور زدیم و
یه نگاهی هم به شاندیز انداختیم بلاخره رسیدیم ...
رفتیم باغ یکی از بچه ها
بعد از مراسم صبحانه خوری دوستان همه جوره خودشون رو تخلیه کردن بزن و
بکوب راه انداختن یکی پسرونه میرقصید یکی ادا بازی در میاورد...
منم این وسط از یکی از بچه ها که با هر آهنگی بلد بود برقصه یکم تمرین کردم تا
بلکه یه فرجی بشه منم یاد بگیرم ...
چون تایم اومدنمون کم بود به پیشنهاد من رفتیم بیرون از باغ یکم بگردیم ...
چند تا عکس از طبیعت اونجا گرفتم که تو وبلاگم بذارم...
این یکی عکس یه عاشق کوچولو وسط جاده واستاده اون منم ... به سلامتی اصلانم
دیده نمیشم....
تا ساعتای ۱۲ اینجا بودیمو یکم تو این رودخونه آب بازی کردیم و هم دیگرو خیس
کردیم
بعدم رفتیم طرف باغ موقعه ی برگشت به دیارمون یکی از اهالی اونجا که مسئول
خرید و فروش باغهای اونجا بود کلی واسمون تبلیغات کرد که بیان اینجا باغ بخرین
و قیمت ها خوبه و...
هرکارم بخواین میتونین اینجا بکنین و آزادی مطلقه و .....
بعدم ما رو دعوت کرد که یه بار شب بریم اونجا که در خدمتمون باشه و مارو ببره
بگردونه و ... خلاصه چشمش به ۴ تا دختر افتاده بود همینطوری برا خودش میرفت
دیگه ...اینقدر به قول بچه ها فک زد که نشد بپرسم نرخ باغ ها چند هست حالا....
خیلی خوش گذشت حیف که تایمش کم بود اگه بچه ها هماهنگ بودن تا غروب
وامیستادیم ...
پ.ن : جات خیلی خالی بود به یاد تو کل مسیری که میرفتیم رو به آهنگ مورد
علاقت گوش میدادم دوست داشتم تو هم پیشم باشی که مثل همیشه یه هندزفری تو
گوش تو باشه یکی تو گوش من و غافل از هر چی دور برمون میگذره ...
حیف که نبودی و خیلی وقتا نیستی اما به یادت نفس میکشم و زندگی میکنم ...
امشب بد جوری دلم هواتو کرده بود
آغوشم تشنه ی گرمی دستات بود انگار یه چیزی کم داشت...
دلم واسه همه ی لحظه هایی که با هم بودیم
حتی واسه اینکه منو دست بندازی تنگ شده بود...
به اینکه حتی صداتو بشنوم امید نداشتم چه برسه ببینمت
با کمال ناباوری نیم ساعت پیش اومدی پیشم(وای این عشق منه سرزده اومده و
الان روبه رومه همون که دل تنگش بودم )...
محکم بغلت کردم دوست داشتم وقتی بغلت میکنم دستام قفل شه و دیگه نتونی از تو
بغلم بری
اما باید میرفتی....
این اولین باری بود که دوست داشتم هر چی دلت میخواد دستم بندازی فقط نری و
بمونی...
اما رفتی و هنوز
دستام بوی آغوشه تو رو میده
هنوزهم میتونم بدنتو بین دستام حس کنم....
بعد چند وقت دلم هوای شعرامو کرد
دلم تنگ شده واسه روزایی که مینشستم تو یه بعد از ظهر گرم شعر یا همون
ترانه میگفتم و با ذوق وشوق به معلم گیتارم نشون میدادم و اونم از احساسم تعریف
میکرد...
یادش بخیر که قرار بود تو یه ترانه همخوان بشم...
دوست دارم بعد امتحانا و کنکور دوباره برم تو کار موسیقی و تمرینای گیتارمو ادامه
بدم یه پنج ماهی هست بهش دست نزدم ...
اینم یکی از شعر یا ترانه هام :
دلم میخواد همیشه برای من بمونی
بیامیخوام برایم قصه ی عشق بخونی
بیا بذار همیشه نگات برام بمونه
صدای دلنوازت از عشقمون بخونه
نگو دیگه نمیشه کنار هم بمونیم
نگو دیگه نمیخوای برای هم بخونیم
بیا بذارازعشقت دوباره جون بگیرم
نذار تو بی کسیها دوباره جا بگیرم
بدون تو روزهای تلخ تنها امید منی
توی تموم دنیا تنها تو عمر منی
بگوکه توشب تاربازم میشیم دوتا یار
نگو دیگه تموم شد برو خدا نگهدار
هرکسی زندگی رو یه جوری گرفته هر کسی واسه خودش یه اعتقادات منحصر به
فرد داره
من این وسط گیج موندم
دیگه واقعا نمیدونم چی درسته... چی اشتباه... چه کاری خوبه... چه کاری بد...
نمیدونم چه جوری باید زندگی کنم با چه تفکری با چه عقیده ای فقط میخوام خوب
باشم حتی اگه زجر بکشم اذیت شم میخوام پاک باشم خالص باشم حتی اگه همه ی دنیا
رو از دست بدم
اما هیچکس نیس بهم راه درست رو بگه هیچکس نیست جواب سوالامو بده راهنماییم
کنه گاهی میگم کاش میشد خدا با آدما حرف میزد
خستم از این سردرگمی و ندونم کاری
چرا امام زمان ظهور نمیکنه چرا نباید یه نفر باشه که من بتونم با اطمینان راه درست رو ازش بپرسم کسی که سلیقه ای جوابمو نده کسی که عاقبت همه ی کارا
رو بدونه
تو این سردرگمی و بلاتکلیفی دارم فرو میرم
پ.ن : بعضیا هم که دیشب چشمشون به دو تا خارجی افتاده بود فیلشون یاد هندستون
کرده بود
آخه من به تو چی بگم وقتی که ازم میپرسی چی شده؟ چرا تو فکری؟
من حرفامو بزنم تو میتونی کمکم کنی ؟
نمیتونی ....نمیتونی .....
چون ازم دوری
چون این دنیا چشمتو گرفته و به هیچی دیگه هم فکر نمیکنی فقط فکر اینی که فردا
چه جوری تو این دنیا حال کنی
خستم از پوچی زندگی
خستم از سوالای بی جواب
خستم از کارای کرده و نکرده ای که نمیدونم کدومش درسته
خستم از تو که از من دوری تو که همش لاقیدی رو به رخم میکشی و ازم میخوای
مثل خیلیا از جمله خودت یه زندگی مسخره و بی ریشه رو ادامه بدم که آخرش
معلوم نیست سر از ناکجا آباد درارم
خستم از ادعا و تظاهر و حرفای بی عمل و لذتای پوچ و بی هویتی ...
پ.ن:خدا فقط دلم به این خوشه که از دلم با خبری
دوستام بهم میگن خیلی سرخوشم اهل حالم و واسه خودم میشنگم...
اگه بیان وبلاگمو بخونن شک میکنن که این وبلاگ ماله منه
سرکلاس کسی که صدای خندش از همه بلند تره منم حتی اگه سوژه ی خنده خودم
باشم
هر جا قراره برن اولین کسی که اعلام آمادگی میکنه و پایه است منم
موقع ادا بازی و شلوغ کاری و شوخی و خنده من سر دسته همم
توی خونسرد بودن بی تفاوت بودن نسبت به حرفای دیگران من نفر اولم
جنبه ی شنیدن هر حرفی رو دارم
دوستام فکر میکنن هیچ غمی ندارم و هیچی هم فکرمو مشغول نمیکنه
تنها جایی که میتونم همه ی حرفامو که تو دلم هست و هیچکسم نمیدونه بزنم وبلاگمه
خوبه که اونا اینجارو نمیخونن بذار فکر کنن من یه دختر شاد و سر خوشم
خیلی زود با خیلی شرایط کنار میام اما توی تنهاییم نمیتونم اونا رو فراموش کنم
نمیتونم نسبت به حرفات و رفتارت بی تفاوت باشم وقتی که دوستت دارم
خیلی وقتا میاد تو ذهنم که میخواستی بدون من بری ع.....د و وقتی گفتم منم میام گفتی
اونجا جای تو نیست
خوش بحالت که بدون منم میتونی خوش بگذرونی
کم نکشیدم از آدما... کم خوبی نکردمو بدی دیدم.. این وسط از تو انتظار ندارم ...
گاهی میترسم ازینکه اینقدر به این رفتارات ادامه بدی که دیگه یه روزی برسه که
هیچ حسی بهت نداشته باشم اونوقت هر کاری هم که بکنی دیگه نمیتونی جبران کنی
این سر خوش بودن من همش بخاطره اینکه بدی هایی که دیگران بهم میکنن یادم نیاد
همیشه مثل الان همه چیز رو آسون بگیرم حتی بخشدن دیگران رو
همیشه مثل الان هر کی هر چی گفت و مسخره کرد و حسودی کرد من جدی نگیرمو
به زندگیم ادامه بدم و بدی هارو یادم بره
ولی گاهی یه چیزایی هست که منو توی تنهاییم عذابم میده و نمیتونم نادیدش بگیرم
نمیتونم ساده ازش بگذرم اوناست که منو اذیت میکنه اوناست که باعث میشه فکر کنم
بجز خدا هیچکسو ندارم