شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

ترانه

هر موقع میام اینجا یه چیزی بنویسم هیچی نمیاد تو ذهنم همش درس و مسیره رفت  

و برگشت به دانشگاه تو ذهنم میچرخه و ترانه های جدید که توی مسیره برگشت  

گوش میدم حوصلم سر نره...  

 

بعضی وقتا یه ترانه هایی هست خیلی فازش بالاست آدم دوست داره چند بار گوش  

 بده 

 

بوی عطرت دیوونم کردچشمات ویرونم کرد    دیگه دارم میمیرم من توروبغل بگیرم 

 

با  تو  من رو   ابرام  منو  ببوس  از  لبهام     دیگه هیچی نمیخوام تویی تمام دنیام

من و این روزا

دانشگاه رفتن شده واسم همه ی زندگیم واسه اینکه هرروز ظهر تا شب دانشگاهم  

وقتی میام هیچ تایمی واسه کار دیگه ندارم  

البته این چیزی بود که دنبالش بودم ولی گاهی حتی نمیرسم کارایی که استادا گفتن  

رو انجام بدم و این خیلی بده البته تا الان که هرطور بوده کارمو تحویل دادم ولی  

هرروز داره حجمش زیاد تر میشه مخصوصا اگه یه استاده زن داشته باشی که  

اگه یکم رسمی که کشیدی کج باشه باید بری دوباره بکشی خدایا من باشم واسه  

ترم ۲ با زن جماعت درسی رو بردارم اعصاب نذاشته هرروز یه چیزی میگه  

انگار ما از اول بلد بودیم حالا یه شبه باید کاری که میگه رو کاملا درست و دقیق  

انجام بدیم  

ولی هرچی باشه این نیز بگذرد.... 

بدیش اینه هر وقت خسته م همه میگن جا زدی؟ بابا یه انرژی ای بدین یه حرف  

امیدوار کننده  

همه بچه ها یه نفر میاد دنبالشون میبرشون میارشون آخرشم دنبال اینن که کلاس  

کنسل بشه استاد نیاد و ... من که همش میرم یه جا تک میشینم که درس رو با  

دقت گوش بدم بعدشم کلاس تموم شد بدو دنبال اتوبوس که یه وقت ساعت ۸ شب  

جا نمونی آخرشم میای خونه و حرفای منفی بافانه و ..... 

اشکال نداره امیدم به خداست .... 

راستی امروز عیده چقدر خوب که تعطیل شد امروز و من به کارام میرسم  

درکل هیچکس اگه با من راه نیومد امام رضا همیشه هوامو داشت حتی وقتی  

که یادش نبودم  ....

 

روابط ما ...

نمیدونم چه جوریه که بعضی از آدما خیلی زود با جنس مخالفشون گرم میگیرن و  

صمیمی میشن 

خیلی عجیبه آقا طرفو تا دیروز نمیشناختی حالا شده همکلاست یکم رعایت کن یکم  

جنبه داشته باش همینه که هر جا میری میگن آقاها و خانما جدا بشینن بسکه بعضی  

افراد بی جنبه و کم ظرفیت تشریف دارن جالبه که تا چند وقت پیش دیده بودم پسرا  

دنبال دخترا راه میوفتن و میشن حامیه دخترا و واسشون یه کارایی انجام میدن که  

بعد یه سودی این وسط ببرن  

حالا میبینم دخترا آویزونه پسره میشن بابا بیخیال  

دور از اجتماع و روابط متقابل نیستم واسه همینه که اینو میگم  

دیروز خیلی تو فکر این موضوع بودم به هیچیش کار ندارم هرکسی خودش میدونه 

ولی خیلی خوب بود آدما یکم تو رابطه هاشون با دیگران  حد خودشونو بدونن 

 

از همه ی اینا هم که بگذریم تورو عشقه که انگیزه ی نفس کشیدن منی...  

دنیا منهای تو......

یه ماهی بود خیلی ازت دور شده بودم شاید خودخواه شده بودم فقط به فکر خودم  

بودم 

خواستم چیزایی که ایده آلمه رو بدست بیارم حتی اگه تو باهام نباشی  

زیاد بحث کردیم زیاد ترش رویی کردم زیاد کم محلی کردم از احساسم واست  

نگفتم فقط از خواسته هام گفتم  

حسرت گذشته ای که تو توش نبودی رو خوردم اما حالا اتفاقی افتاد که دیگه  

مطمئنم تو تنها کسی هستی که من توی زندگیم دارم و بودن تو کنارم مهمترین چیزه 

خیلیا نزدیکم بودن و خیلی حرفا زدن اما وقت وقتش منو تنها گذاشتن و رفتن پشت  

سرشونم نگاه نکردن کسایی که میگفتن همیشه حامی من میمونن .... 

اما تو حتی اگه باهات بداخلاقی کنم قهر کنم لجبازی کنم بازم دوستم داری بازم  

کمکم میکنی بازم باهام مهربونی و پیشم میمونی....  

دوشنبه خواستم ببینمت و بعد یه ماه دوباره شدم همون صفورای سابق و خیلی  

واسم جالبه که تو هم این تغییر منو به خوبی حس کردی فکر کرده بودی دیگه  

دوستت ندارم قربون اون دل کوچیکت بشم چه قشنگم میدونستی که یه ماهه بغلت  

نکردمو بهت نگفتم دوستت دارم .... 

میخوامت واسه همیشه تا آخرین نفس...

  

افکار بدون پاسخ!!!

دیروز تولدم بود وای فکر کن به همین زودی ۱۹ ساله  شدم 

یادش بخیر پارسال تولدم یکی از بچه های وبلاگی واسم تو وبلاگش جشن گرفته بود 

امسال که فقط تو و مامان یادتون بود با یکی از خاله ها...  

 در کل سال به سال دریغ از پارسال ... 

 

حس خوبی ندارم چون هر روزی که میگذره زندگی سخت تر میشه همه میگن  

ساختن زندگی دست خودته اما خداییش یکم بیشتر فکر کنی میبینی نه همش دست  

خودت نیست تو فقط میتونی خوب بودنش رو به خودت تلقین کنی و سعی کنی که  

 اونطوری که میخوای بشه...

  

کاش زندگی  و این دنیا یکم قشنگ تر بود یکم خوشی های واقعیش بیشتر بود 

 آره خوشیه واقعی خوشی های الکی و لحظه ای زیاد داریم اما خوشیه واقعیش کمه 

 

اگه به من بگن فردا قراره بمیرم فقط استرس دارم چون نمیدونم قراره چی بشه اما  

یه ذره هم دلم نمیخواد توی این دنیا باشم به هیچیش وابسته نیستم چون همش الکی و  

پوچه  

 

اگه خوشحالی ومیخندی اگه یه نفرو دوستداری اگه داری پله پله تو این دنیا  

پیشرفت میکنی هیچیش پایدار نیست و شاید یه روز بشه که نه بشه بخندی و نه  

کسی باشه که دوستش داشته باشی و نه پله ای مونده باشه واسه بالا رفتن  

 

ممکنه امروز بخاطره یه سری مسائل خوب باشی و خوبی کنی اما چند وقت بعد  

 بدترین آدم روی زمین باشی همه ی اینا دست خودته اما شرایط و اتفاقاتی که میوفته  

 شاید همه ی اراده ی تورو واسه خوب بودن ازت بگیره گاهی یک اتفاق ساده همه ی  

 رویه ی زندگی تورو تغییر میده هر چی زمان میگذره و دوره های زندگی تغییر  

 میکنه آدم هم با این تغییر دوره ها تغییر میکنه 

 

میتونه برعکس چیزی که میگم هم باشه شاید یه نفر بد باشه و با مرور زمان بهترین  

شه اما هیچی رو نمیشه پیش بینی کرد.... 

 

واسه همین گاهی میگم خسته ام آخه نمیدونم چیکار باید بکنم گاهی حتی نمیدونم  

 کدوم کار خوبه و کدوم بد گاهی چیزی که عرفه و چیزی که شرع با هم قاطی  

 میشه کاش میشد آدم یه دفعه متلاشی شه نه روحی ازش بمونه نه جسمی زندگی تو 

 این دنیا ظاهرش آسونه اما واقعیت اینه که نباید هیچیشو سرسری گرفت با یه  

 جمله یه نفر دلش میشکنه با یه حرکت یکی رو مسخره کردی با یه نگاه گناه کردی  

 با  یه... 

 خسته شدم ازین جنگ درونی و ازین بلاتکلیفی ......

  نمیتونم نسبت به این افکار بی تفاوت باشم نمیتونم بگم بیخیال خودتو اذیت نکن هر  

 چی زمان میگذره بیشتر نگران میشم پر از سوال و تهی از جواب میمونم...

 

همینطوری....

مهر هم اومد و روزگار واسه خودش داره میگذره نمیدونم چی پیش رومه یکم  

بگی نگی خسته ام.... 

 

راستی بازیه مافیا رو هم بعد دو ماه تموم کردم الان موندم بی بازی البته بازی  

کبرا ۱۱ هستش ولی دلچسب نیست.... 

 حرف تو دلم زیاد دارم اما الان هیچی واسه گفتن ندارم  

 

احساس میکنم زمان خیلی سریع میگذره البته درباره ی گذرش هیچ نظری ندارم 

 

یکم انگاری ذهنم درهم شده اینم یه پست همینطوری .....