-
ماه تولدم
شنبه 19 مهرماه سال 1399 06:38
همیشه توی روزای نزدیک تولدم پرم از فکرهای مختلف یک سالی که گذشته توی ذهنم مرور میشه و یه غمی توش هست که انگار داره به رخم میکشه که یک سال دیگه هم از عمرت گذشت... آخرین پستی که گذاشتم هم دقیقا پارسال توی همین ماه بود. الان دیگه چند ساله که هرکاری میکنم که این گذر زمان توی آرامش و ریتم مشخصی بگذره ... دنبال زندگی کردنش...
-
دلم برای اینجا تنگ شده
جمعه 5 مهرماه سال 1398 05:52
از آخرین نوشتم حدود 4 سال میگذره .. همیشه نوشتن آرومم میکرد همیشه هر دوره ای که میگذره دلم برا دوران قبلی تنگ میشه ازش دو تا نتیجه میشه گرفت یا دنیا رو به بدیه یا من تو گذشته زندگی میکنم فکر میکنم هر دوتاش درست باشه و اولی درست تر دلم برای زمانی که هرروز اینجا سر میزدم و دوستانی که داشتم خیلی تنگ شده .. به هرحال زندگی...
-
ته خط
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 19:14
کلافه ام از اینکه توی این زندگی زندونی ام شایدم اسیر !!بریدم... چطوری باید گذروند! زندگی کردن و لذت بردنی نبوده و نیست واقعا چجوری باید گذروند؟؟ این چه این نیز بگذردی بود که تموم نشد؟! تا کی اجبار بودن؟؟؟ نه شروعش اختیاری بود نه ادامه دادنش و نه تموم کردنش. چرا هرروز هر ثانیه و هر لحظه سخت تر از قبل میشه سر کرد؟؟ واسه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 18:09
بعد یه سال اومدم دوباره بنویسم ولی وقتی پست هامو میخونم میبینم فقط زمان گذشته اما حال من همونه شایدم بدتر هرچی پیش میرم بیشتر بهم ثابت میشه ک هرچی بیشتر تلاش کردم فقط خسته تر شدم و چیزی جز باختن واسم نموند انگار هرچی بیشتر دست و پا میزنم خودمو نجات بدم بیشتر غرق میشم هرکاری کردم واسه بهتر شدن یا حداقل واسه رسیدن به یه...
-
احساس آخر = تو
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 13:17
چند وقته سعی کردم یکم بیشتر به فکر خودم باشم کاری کنم که بیشتر از زندگی لذت ببرم اما نشد هر کاری که قبلا بهش علاقه داشتم دارم هنوز ادامه میدم اما لذتی نیست به این نتیجه رسیدم که آخرین لذت خودت بودی بودن باتو و اون اشتیاق واسه دیدنت اونهمه حس قشنگ حتی دلتنگی همش لذت بود اون لذت رو خودت به مرور از بین بردی به یه روز من...
-
غریبه ترین آشنا
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1393 20:25
بعضی وقتها اینقدر اطرافیانم با حرفاشون زخم زبون و نیش و کنایه دارن که دلم میخواد فقط دور باشم ازشون دلم میخواد برم یه جا که همه غریبه باشن غریبه ها هرجوری هم که باهات رفتار کنن تهش میگی طرف غریبه بود اما از حرفهای خانوادت بکشی خیلی سخته یه بار حالتو نمیپرسن فقط ازت توقع دارن توقعهای بی جا هرچی میخوای احترامشون نگه...
-
دنیای کثیف
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1393 12:08
هر چی بیشتر پیش میرم اتفاقایی میفته که داغون ترم میکنه یه جورایی با چیزای جدید مواجه میشم دلم میخواست با آرامش زندگی کنم همیشه دنبال آرامش بودم انگار هرچی بیشتر سعی کردم بهش برسم ازش دورتر شدم هرچی جلوتر رفتم آدمایی رو دیدم که میتونن از حیوون هم پست تر باشن نمیدونستم زندگی اینقد میتونه کثیف باشه حداقل فکر میکردم نزدیک...
-
شرایط سخت
پنجشنبه 19 تیرماه سال 1393 17:20
اینجا خیلی سوت و کور شده خودم هنوز اینجا خلوتگاهمه و دوستش دارم هنوز میام پست های قبلیمو میخونم فاصله ی بین هر پست زیاد شده اما عجیبه که حال من همونه و تغییری نمیکنه به خودم افکار منفی تلقین نمیکنم سعی میکنم بیخیال باشم نسبت به مشکلات و سختی ها با صبر و حوصله باشم اما وقتی همه جوره تمام زندگی منو تحت الشعاع داره من...
-
اجبار و تنهایی
شنبه 9 فروردینماه سال 1393 04:09
گاهی حس میکنم توی زندگی خیلی تنهام و اطرافیانم خیلی ازم دورن انگار هیچکس نیست وقتی که همیشه باید واسه همه چیز بجنگم و هیچکس حتی حالمو نمیپرسه همه ی سعیمو میکنم که هر کاری از دستم بر میاد واسه همه انجام بدم اما نوبت به خودم که میرسه همیشه تنهام خیلی وقته که دیگه منتظر نیستم این تنهایی از یه جایی کم بشه اما دیگه این...
-
اوج بی رنگی
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 19:27
حسم نسبت بهت خیلی کمرنگ شده دلتنگ شدن و دوست داشتن و با تو بودن کنار گذاشته شده باعثش هم خودتی نمیدونم چرا هیچوقت نمیخوای کاری کنی که درست شه کاری کنی که نشونی از دوست داشتن دلبستگی و حداقل اهمیت دادن توش باشه همیشه حس تنهایی همرا با عذاب باهام باشه هر دوره از زندگی باعث عذابهایی بود که همیشه ادامه داشت و تموم نشد فقط...
-
من از بیگانگان هرگز ننالم ....
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 12:49
چند وقته فکرمو خیلی مشغول کردی به راحتی میتونم بگم یه چن سالی بود فراموش کرده بودم همه ی اتفاقایی که باعث شد من کودکیم نابود بشه و به دنبالش این بشه نوجوونی و جوونی من به همین راحتی همشو مدیون توام تویی که ذره ای از کارایی که کردی عذاب وجدان نداری تو که حتی حاضر نیستی الان کاری کنی که بفهمم کودکیم نابود شد واسه حس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آذرماه سال 1392 19:50
-
من اینم....
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1392 18:37
مـن ایــنم.. مـن همون دیوونـه ام که هیچوقـت عــَوض نمیشـه ... همون کـه همـه باهاش خــوشحالن اما کسی باهاش نِـمی مونـه ... همون کـه اونقـدر یـه آهنـگــ رو گوش میـده کـه از ترانـه گرفتــه تا ریتــم و خواننـدش مُــــتنفر بشـه ... همون کـه هـق هـق همـه رو بـــه جون دل گوش میــده امـا خـودش بغضـاش رو زیــر بالـش...
-
دلخوشی
سهشنبه 26 آذرماه سال 1392 21:01
آخرین دلخوشی من سه تا بچه گربه بودن که توی انباری خونمون دنیا اومده بودن هرروز که بیدار میشدم اول به اونا سر میزدم هر وقت هم که برمیگشتم خونه اونا منو سرگرم میکردن تازگی یاد گرفته بودن از پله بیان بالا با اینکه اومدنشون مساوی شد با خشک شدن گلدونام از بس به ساقه و برگش دست زدن و من خونه نبودم مخصوصا یکیشون که از همه...
-
دنیای سرد ام
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 20:15
دوباره بلافاصله بعد فارغ التحصیلی دانشگاه قبول شدم گواهینامه هم با امتحان اول قبول شدم اما دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه دیگه از ته دل نمیخندم کسی که پر از انرژی بود و دنبال لذت و آرامش حالا دیگه حتی دلیلی واسه زندگی نداره حتی نمیدونه داره واسه چی ادامه میده یه آدم گوشه گیر و منزوی که به همه چیز بی تفاوته و دیگه حسی مثل...
-
حال این روزهام
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 21:14
مثل همیشه این روزهام دارم پیش میرم اونم با برنامه پیش رفتنم سراسرش پر از تنهاییه یه تنهایی محض اطرافیانم از حالم بی خبرن یا ازم دورن یا اونقد سرگرم خودشون که دیگه بندرت حتی یادم میکنن گاهی حتی یه تکیه گاهه سست هم وجود نداره که دلم بهش خوش بشه اغراق نیست اگه بگم گاهی حتی توان راه رفتن هم ندارم اگه بگم دیگه با بند بند...
-
دلم برات تنگ میشه
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 01:58
شاید امروز آخرین باری بود که دیدمت روزای اولی که اومدم شرکت نه از محیطش خوشم اومد نه از آدماش اما اولین برخوردی که با تو داشتم واسم خیلی دوستداشتنی بود اولین نفری بودی که توی محیط کار به من گفتی خانوم مهندس از همون اولین برخورد احساس خیلی خوبی بهت داشتم خیلی دوس داشتم بیشتر با تو همکاری کنم اما خب خیلی کم پیش میومد...
-
پول
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 15:35
این روزها بیشتر دارم با یه موضوع کنار میام اونم اینه که با داشته هام زندگی کنم یه جورایی گاهی فک میکنم آدم واسه نفس کشیدن هم باید پول بده شاید نباید من این حرفو بزنم اما زود تنها شدم زود مسئولیت خیلی کارا رو دوش خودم افتاد همش باید حساب کتاب کنم دوس ندارم اینکارو کنم اما جالبه هر برنامه ای که میخوام واسه زندگیم بریزم...
-
حواست نیست....
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 19:43
تو میخندی... حواست نیست من آروم میمیریم ..... چه جذابی چه گیرایی ..... چه بی منطق به چشمات میشه عادت کرد تنم میلرزه و میری حواست نیست حواسم هست و میمیرم حواست نیست ......... . . . همه ی زندگیم توی بی حسی قرار داره نه حس درد دارم نه حس خوشحالی همه چیز یه تکراره داره فقط میگذره بدون هیچ احساسی یادم رفته خواسته هام رو...
-
عشق=خریت محض
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 01:11
خریت حدی داره اما من به کمال رسوندمش دیگه فرض کن خودت خریت در چ حد که تو بتونی زل بزنی توو چشمام و بگی اگه الان میخواستم انتخاب کنم تورو انتخاب نمیکردم آره حق با تویه اینم مزد منی که عشقم بهت بی قید و شرط بود میخوام بگم خاک بر سر من که اینقد خر بودم و نفهمیدم که لایق عشق نیستی اینقد نسبت بهم بی تفاوت و بی اهمیت بودی و...
-
نوروز امسال
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 21:13
نمیدونم اشکال از کجاست اما نوروز امسال و تعطیلاتش اصلا مثل سالهای قبل واسم جذاب و خوشحال کننده نیس اصلا حس انجام هیچ کاری رو ندارم حتی ازینکه تعطیلم و میتونم خوش بگذرونم هم استفاده نمیکنم و خوشحال نیستم مثل بقیه روزهایی که گذشت واسم کسل کننده ست و یه جورایی مثل همونها فقط دارم تحملش میکنم سالهای پیش همیشه از این...
-
خاطرات ۸۸
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 16:33
نمیدونم واسه چی امروز تا دکمه کانکت رو زدم وبلاگ تو اومد توو ذهنم اما بازم بعد یه سال هنوز آپ نکرده بودی یادم اومد یه وبلاگ بود که همیشه با اشتیاق بهش سر میزدی و واسه تک تک پستاش کامنت میذاشتی رفتم توو اون وبلاگ و مثل دیوونه ها کامنتایی که واسش گذاشته بودی خوندم همیشه جزو نفرای اول بودی که واسش کامنت میذاشتی یاد خودم...
-
گاه نوشته های من
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 17:55
قبلنا بیشتر میومدم اینجا شاید دلیلش این بود که قبلا یه نفر میشد موضوعه پستهام اما الان خوشبختانه یا متاسفانه دیگه کسی اونقدرها نقشش واسم پر رنگ نیس که بخوام دربارش حرف بزنم .... گاهی گذر زمان رو اصلا حس نمیکنم با اینکه همش باید واسه لحظه هام جواب پس بدم!!!! راستی این ماهی که گذشت تا الان چند تا از موهام سفید شده!!!...
-
خاطر خواهی
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 19:43
توو اوج تنهایی چشم باز میکنی میبینی یه عاااااااالمه خاطرخواه داشتی و داری اما هیچکدوم اونی نیستن که تورو آروم کنن اونی نیستن که وقتی پیششی احساس آرامش کنی اونی نیستن که بتونی بهش بگی عشقم بهش بگی دلیل زندگیم . چون هرجوری که باشن دیر یادشون میاد که تو رو از تنهایی در بیارن وقتی یادشون میاد که دیگه نیستی که دیگه رفتی...
-
شادمهر
جمعه 21 مهرماه سال 1391 17:49
همیشه وقتی خیلی فکرم مشغوله وقتی افکارم اذیتم میکنه ترانه گوش میدم همیشه عاشقه ترانه ها و صدای شادمهرم دیشب داشتم کلیپی که با ابی خوندرو نگاه میکردم (رویای ما) دیوونه ی صداشم کاش منم میتونستم مث اون باشم فک کنم از دیشب تا حالا اون کلیپ رو ۳۰ بار نگاه کردم من رویایی دارم رویای آزادییییییییی رویای یک رقص بیوقفه از...
-
هوای پاییزی
شنبه 1 مهرماه سال 1391 12:12
باز شد اول مهر باورم نمیشه دوباره درس و دانشگاه شروع شد دوباره سرمای هوا شروع شد دوباره یه سال جدید از زندگیم شروع شد دو روز دیگه تولدمه آخرین باری که واسم تولد گرفتن رو یادم نمیاد ولی آخرین باری که یادشون بود فک کنم ۶ سال پیش بود... خب دیگه امسالم که خواستم خودم واسه خودم تولد بگیرم که به سلامتی کنسل شد چون وقت ندارن...
-
تمام تو سهم منه به کم قانعم نکن
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 21:13
درگیره رویای توام منو دوباره خواب کن دنیا اگه تنهام گذاشت تو منو انتخاب کن دلت از آرزوی من انگار بیخبر نبود حتی تو تصمیمای من چشات بی اثر نبود خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم درارو بستم روت تا احساس آرامش کنم باور نمیکنم ولی انگار غروره من شکست اگه دلت میخواد بری اصرار من بی فایدست هرکاری میکنه دلم تا بغضمو...
-
دوش آب سرد
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 20:37
بعد یه روز گرمه تابستونی یه دوش آب سرد میتونه معجزه آسا عمل کنه و به آدم تولد دوباره بده!!!! لذت خاصی داره وقتی آب سرد میریزه روت انگار واسه چند لحظه هم شده فکرت از همه چیز خالی میشه وااااااایییییییییییییی همیشه عاشق تابستون و گراما و شربتهای پر از یخش بودم عاشق خوابیدن توی حیاط عاضق خوردن هندونه ی سرد و دوش گرفتن با...
-
زمان حال
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 20:47
اینروزا خیلی فکر کردم یادمه بهم گفتن تو آدمی هستی که توی زمان حال زندگی میکنی چه خوب فهمیدن واسه همینه که ناراحتیهام و خوشی هام یه دفعه ای پیش میاد.. وقتی امروزم بده همه چیز واسم بد میشه و وقتی خوبه این خوبی رو با همه وجودم حس میکنم و ازش بیشترین لذتو میبرم از اون روزی که از هم دور بودیم یه سری چیزا تغییر کرده و من...
-
دوری و دوستی
شنبه 21 مردادماه سال 1391 10:30
دیروز که رفتی شدم مث بچه هایی که مامانشون دستشونو ول کرده عجیب بود توی اون جو احساس غریبی میکردم شاید خیلی وابستت شدم باورم نمیشد منی که تا چند دقیقه قبلش از دستت ناراحت بودم وقتی رفتی دلم گرفت نتونستم دووم بیارم بهت اس ام اس دادم تا مطمئن شم ناراحت نیستی خیلی وقت بود که ازت دور نبودم تازه فهمیدم نمیتونم دوریتو تحمل...