شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

عاقبت منو نگاه اشتباه پشت اشتباه

گاهی اوقات اتفاقایی میوفته که آدم حسرت گذشته رو میخوره  

حسرت اینکه کاش واسه انجام یه سری کارا عجله نمیکرد .... 

یه زمانی یه نفرو دوستداری اما میبینی رسیدن بهش محاله واسه همین قیدشو  

میزنی ازش دور میشی بهش فکر نمیکنی افراد جدید وارد زندگیت میشن و تو  

سعی میکنی اونو به عنوان یک خاطره ی دوستداشتنی واسه خودت نگه داری که  

یه روز میرسه بر حسب اتفاق دوباره میبینیش اما الان رسیدن بهش دیگه محال  

نیست و شرایط خیلی فرق کرده اما تو هم دیگه اون آدم قبلی نیستی زندگیت خیلی  

فرق کرده و دیگه اگه بخوای هم نمیتونی اونو داشته باشی  

چقدر زود همه چیز تغییر میکنه و این اولین باری بود که تو زندگیم بدجوری  

حسرت گذشته رو خوردم .... 

فرصت ما تموم شده باید ازین  قصه بریم       

فرقی نداره  منو  تو  کدوممون  مقصریم 

دلگیرم ازدست خودم کاش عاشقت نمیشدم   

هرجوری میخواستم نشدازغم یه ذرم کم نشد 

 

 

انتخاب رشته

بلاخره انتخاب رشته کردم چقدر کار سختیه آدم میمونه چیکار کنه وای من مجبور  

بودم همرو مشهد بزنم حالا خیلی دلهره دارم میترسم قبول نشم  

دیروز یکی از اقوام همش میگفت قبول نمیشی منم هی گفتم چرا قبول میشم اخر  

سرواسم شرط گذاشت حالا از دیشب همش فکرم مشغوله که عجب غلطی کردم  

شرط گذاشتم نمیدونم چرا ادم نمیشم همش سر کل کل که میشه نمیخوام کم بیارم 

 حالا اگه اینبار شرط رو ببازم درس عبرت میشه واسم که دیگه ازین کارا نکنم  

بدیش اینه همیشه طرف مقابلم واسه کلکل کردن جنس مذکره اینه که دیگه اصلا  

دوست ندارم کم بیارم  

آخ چی میشه قبول شم جلوی ۵۰ نفر آدم رو سفید میشم اینهمه دانشگاه تو مشهد  

هست بلاخره یه صندلی خالی توی رشته ی مهندسی واسه من پیدا میشه  

وای فکر کن قبول شم آقا من به مهندسی مدیریت پروژه ی پیام نورم راضیم  

 

پ.ن:به سلامتی پری روز زدی گوشیمو شکوندی هی میگم نزنش زمین کو گوش  

شنوا... گوشیه نازنینمو به چه روزی انداختی   

مجاز شدم

قرار بود جمعه شب نتایج کنکور بیاد من دل تو دلم نبود آخه اونموقع نمیشد خونه  

باشم و قرار بود برم جایی اینه که ساعت ۲ظهر روز جمعه اومدم تو نت که 

 کامنتاموبخونم که گفتم یه سری هم به سایت سنجش بزنم یه دفه دیدم نتیجه ها اومده  

 حالا هر چی اطلاعاتمو وارد میکنم میگه اصلا یه همچین کسی نداریم بلاخره دفعه  

 چهارم اطلاعات رو تایید کرد و صفحه ی نتایج باز شد واااااااااااای جلوی زبان  

 و ریاضی نوشته مجاز ..... 

اینقدر تعجب کردم آخه اصلا گمون نمیکردم زبان مجاز شم یعنی واسم خیلی محال  

بود... 

اینقدر خوشحال بودم که از جا پریدمو شروع کردم جیغ و داد که هورا من مجاز 

 شدم مامانننننننننننننننن من مجاز شدم خونه رو روی سرم گذاشته بودم ....به عمرم  

اینقدر بلند داد نزده بودم..... وای خدا یعنی میشه من قبول شم یعنی میشه تو نتیجه ی  

 انتخاب رشته هم همینطوری خوشحال بشم کاش قبول شم  

 

روز پنجشنبه افطاری دعوت بودیم سر سفره که نشستیم چیزای خیلی متنوعی سر 

 سفره بود من از همه چیز خیلی کم خوردم سوپ هم که اصلا نخوردم چون  

میخواستم واسه غذای اصلی جا داشته باشم یه دفعه دیدم چندتا دیس جگر آوردن از  

اون هم فقط در حد دو لقمه برداشتم هر چی نشستم دیدم نه خبری نیست دیگه داره  

سفره جمع میشه اولین باری بود که حسابی شرمنده شکمم شدم یه افطاری متفاوتی  

بود تا حالا یه همچین افطاری ای ندیده بودم چیزای جانبی زیاد بود سر سفره اما..... 

 

دیروزم افطاری دعوت بودیم از شانس من فسنجون که من دوست ندارم غذای  

اصلیشون بود.... 

هنوز سه تا افطاری دیگه در پیشه البته مثل این افطاری هایی که رفتم سرم کلاه  

نمیره چون خونه ی عمو و خاله کسی سرش کلاه نمیره مخصوصا اگه افطاری تو  

رستوران باشه.... 

 

چرت و پرت

چند روز میشه که شدید حوصلم سر رفته همش دوست دارم یه نفر منو ببره گردش  

اما اون یه نفر پیدا نمیشه خودمم که تهنایی کم پیش میاد بذارن برم بیرون.... 

 

گاهی یاد شنبه میوفتم که نتیجه ی کنکور میاد همه وجودم پر از استرس میشه کاش  

مجاز بشم.... 

 

ماه رمضونم که اومد با سالای پیش خیلی فرق داره یادش بخیر پارسال اینترنت  

شبانه ی ایرانسل رو فعال کرده بودم تا سحر پای اینترنت عجب حالی میداد پیارسالم  

که کلاش گیتارو معلم گیتار که نمیذاشت من روزه بگیرم بسکه سر کلاس حالم بد  

میشد... 

روزگاری بود ها  

امسالم که خبری نیست حوصلم اساسی سر رفته دیروز اون مزاحمه باز زنگ زده  

بود از بی حوصله ای یکم اس ام اس دادم بهش هی گیر داده بود دوست شیم با هم  

شایدم بشم یه شوهر ایده آل واست گفتم تو که راست میگی....  

 

 امروزم که همش پای کامپیوتر مافیا بازی کردم هنوز بازی به این قشنگی پیدا نکردم  

البته nfs هم خوبه.... 

 

فردا هم باید به همین الافی بگذرونم تا ۵شنبه که بلاخره به هوای افطاری یه جایی  

میریم  

 

کار زیاد دارم اما  اصلا حس و حالشو ندارم که انجام بدم کاش فردا حسش بیاد که  

دیگه از این بی حوصله ای خسته شدم.......  

  

شبا هم که خواب ندارم همش یاد اینترنت میوفتم که حالا ازش محرومم نمیدونم  

چرا بعضی وقتا میشم آش نخورده دهن سوخته فکر کردن شب میرم تو اینترنت  

که عکسا و فیلمای.... 

بابا بیخیال همش فیلتره منم بهم برخورد دیگه اصلا شب پای اینترنت ننشستم 

 

تو هم که هیچوقت نیستی میدونی هر روز که میگذره بیشتر حس میکنم که این  

دوری خیلی بی فایدست من اینجا و تو هم .... 

این پستم شد از هر دری یه چیزی....  

حس تنهایی

الان آهنگایی که قبلا گوش میدادمو تو تنهاییم گریه میکردم رو میشنیدم تو اینترنت 

 عکس یه بنده خدایی رو هم دیدم دیگه بدجوری یاد اونوقتام افتادم  

خیلی زندگیم تغییر کرده اونموقعها حس تنهایی عذابم میداد شبا واسم یه مرهم بود  

چون میتونستم هندزفری رو بذارم تو گوشم که بشه لالایی شبهام گاهی هم آروم و  

بیصدا اشکام میریخت.... 

 چه شبایی بود که همش کابوس میدیدم ..... 

چه روزایی بود که وقتی داشتم از مدرسه برمیگشتم دوست داشتم یه ماشین بهم  

بزنه و درجا بمیرم..... 

چه موقعهایی بود که همه ی عکسای دونفره توی کامپیوتر رو پاک میکردم چون  

طاقت دیدنشو نداشتم ..... 

چه لحظه هایی بود که بغض تموم وجودمو پر میکرد اما نمیتونستم بشکنمش..... 

چه وقتایی بود که دل به هرکی میبستم فقط یه دل شکسته نصیبم میشد......  

 

 

اما حالا همه اش تموم شده نه کابوسی هست نه فکر خودکشی نه کم طاقتی نه  

بغض نه دل شکسته .... 

حالا همه چیز تغییر کرده دیگه اثری از اون روزای تنهایی نمونده  

کاش زودتر این اتفاق میفتاد  

حالا جای همه ی این حس تنهایی رو یه حس عشق و انگیزه ی زنده موندن پرکرده 

حسی که باعث میشه من باهاش نفس بکشم  

 

این حس هرروز تازه تر میشه و با خودش تجربه های جدیدی رو میاره تجربه هایی  

 که حس تنهایی توش راه نداره  

 

پ.ن: ۵شنبه قراره شام بریم بیرون (پیتزا) شکمو نیستم اما اولین شامی که با هم  

خوردیم پیتزا بود هیچوقت یادم نمیره که پیتزا هارو واسم تیکه کردی و روش سس  

ریختی و دادی دستم فکر میکردم خوابم آخه حس تنهایی بدجور تو وجودم رخنه کرده  

 بود وجودت واسم رویا بود 

 

خیلی منتظرم زودتر شهریور بیاد میخوام اون جشنی که خیلی وقته واسش برنامه  

ریزی کردمو واست بگیرم فقط حیف باید زودتر از موعد بگیرم چون میخوام  

سورپرایز بشی  

یه تولدی واست بگیرم که به عمرت هیچکس واست نگرفته باشه کاش میشد خونه ی  

شما اینکارو بکنم اما نمیشه دیگه با همین امکانات محدود باید ساخت نمیدونم چرا  

 دوستدارم اونروز زود بیاد 

   

هر چی بخوای میدم تو پیشم بمون.....

اینروزا هم واسه خودش با یه عالمه اتفاق جدید گذشت اولیش یه خونه ی خیلی  

 بزرگ و مجهز بود که روز چهارشنبه دعوت شدیم بریم یه زیر زمین داشت توش  

 استخر و جکوزی و سنا داشت به چه بزرگی 

۴تا اتاق خواب داشت که توی هر کدوم یه حموم دستشویی هم داشت وای فکر کن از  

 یه طرف تخت دونفره یه متر اونطرف تر هم حموم...... 

 ولی من موقع رفتن غمم شد آخه بعضی از آدما ندارن یه خونه ی کوچولو اجاره کنن  

 بعضیا هم اینطوری   

 خدارو شکر که ما نه اینطرفیم نه اونطرف....... 

 

هر روز که میگذره احساست قشنگ تر میشه مهربونیت بیشتر میشه گریه ها و  

نگرانیت واسه روزی که من نباشم بیشتر میشه نمیدونم اگه تورو نداشتم چیکار  

میکردم  

خیلی تو قلبم جا باز کردی تا جایی که روز پنجشنبه بخاطر تو با بابام بحث کردم  

هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی بشه که بخاطر یه نفر اینقدر کوچیک بشم غرورمو  

زیر پا بذارم 

تو ارزش همه ی اینارو داری دیروز وقتی بغضت ترکید و اشکات یواشکی میریخت 

 فقط دوست داشتم نگات کنم تو ذهنم مرور میشد که تو همون پسر چند ماه پیشی اما  

خیلی فرق کردی  

کاش خدا هیچوقت تورو ازم نگیره اگه بگیره من تنها میشم  

دیگه رنگ مهربونیهای تورو کجا پیدا کنم  

احساس قشنگتو از کی بخوام کی واسم میشه مثل تو کی قربون صدقم میره و  

نگرانمه  

 دیگه کی پیدا میشه که بتونم ذهنشو بخونم کی اینقدر به من نزدیک میشه  

 وقتی نباشی کیو میتونم دوست داشته باشم کی موهامو ناز کنه کی آرومم کنه کی  

 حرفای منو دوست داره بشنوه واسه کی خودمو لوس کنم بغل کی واسم بشه  

 لذت بخش ترین جای دنیا.....  

 وقتی تو کنارم نیستی همه چیزو سیاه میبینم اما وقتی هستی همه چیز رنگ داره  

 وقتی هستی انگار همه ی دنیا قشنگه  

 من به مهربونیهات عادت کردم    

  من بدون تو دق میکنم از تنهایی