شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

شاعرانه

خاطرات..شعر.. دل نوشته..

نامه ای که شاید هیچوقت نخونی

 سلام .... 

 

امروز میخوام حرفای دلمو با یه لحن ساده تر بگم ، شاید اینطوری تاثیرش بیشتر باشه 

 بی مقدمه حرفامو شروع میکنم.  

  

 

  

 

 

چند روزی ازت دور شده بودم ، ازت خبری نمیگرفتم ، احوالتو نمیپرسیدم.... 

  

 

واسه کارم دلیل داشتم اینکه چند روز حالتو نپرسم و باهات حرف نزنم واسم خیلی  

 سخت بود .    

 

میدونستی اگه توی اون چند روز فقط بهم نگاه میکردی همه چیز درست میشد و من 

 دیگه حالم مثل الان نبود؟   

 

 

اما دو روز گذشت و تو با خودت نگفتی چرا کسی که هر روز بهم سر میزد حالا دو 

 روزه ازش خبری نیست.....   

 

 

شاید تا اینجای حرفام فکر کنی  که من ازت انتظار داشتم ، نه گلم ، من پای همه ی  

 حرفایی که زدم هستم ، بهت گفتم عشق باید بدون قید و شرط باشه نتیجه ی این حرفم 

 اینه که هیچوفت ، هیچ انتظاری ازت نداشته باشم.   

 

 

من ازت دور شدم فقط واسه اینکه بدونم جای خالیمو احساس میکنی یا نه اما ..... 

اما شاید دو ِ سه روز کم بوده ایندفه بیشتر بهت فرصت میدم عزیزم. این فرصت از امروز ظهر شروع شد خدا کنه حسش کرده باشی ....   

 

نا امیدم نکن     

 

 

 این روزا بد جوری هواتو کردم اما نیستی  کاش میدونستی من نیاز روحی به تو دارم 

 

 من و تو هر جا که باشیم روحمون میتونه همیشه کنار هم باشیم فقط باید هر دو بخوایم .  

دارم ذره ذره از بین میرم همه ی روز و شبم شده دلتنگی و تنهایی ، آرامش ندارم و بی اختیار اشکام میریزه.   

این اثرات دور بودن از تویه ِ دیگه طاقت ندارم تا دیر نشده منو دریاب اگه واقعا دوستم داری

این ترانه رو هر روز به یاد تو گوش میدم وگریم میگیره : 

 

 

بی تو با تنهایی ساختن سخت مثل رفتن تو ، واسه من قدر یه عمر چند روزی نبودن  

تو    

 

مونده عطر تنت اینجا دوس دارم باشی کنارم ، تورو هر جوری که هستی با خوب و 

 بد دوس دارم  

 

تو رو میسپارم به دست اونی که صاحب دنیاست ، تا دلم نمرده برگرد، آخه دلم خیلی 

 تنهاست..... دوستت دارم 

 

قلب ناآرام

 

در این روزهایی که به تلخی میگذرد ، چشم های اشکبارم نظاره گر بغض آسمان  

است.   

لالایی شبهای من صدای قطره اشکهایی است که از ابرهای سیاه بر روی بام اتاق  

تنهایی ام می بارد. 

  

  

 

ضجه ی آسمان قطع میشود و ابرهای سیاه پراکنده می شوند و همچنان سیل اشک بر 

 روی دو چشم سیاه من جاریست. 

   

و در این زمان 

به دنبال آرامشی برای نا آرامی خود میگردم تا بجای اشک ، چشم هایم را رویای 

 سپید  پر کند.   

 

شب و روز من در جستجوی آرامش سپری میشود . 

  

آیا کسی صدای قلب نا آرام مرا میشنود؟؟؟؟؟؟؟   

فاصله

اکنون زمانی است که من فکر میکنم احساساتم کمرنگ شده است شاید دلیلش تو باشی !  

کسی نمیداند پشت دریچه های قلبم چه میگذرد اما تو تا حدی از آن با خبری .....  

اما افسوس ....  

هیچ تلاشی نمیکنی تا مرا از دیواری که اطراف قلبم در حال پایه گذاری است رها  

کنی.  

می اندیشم به روزی که کوه احساسم به کوه سنگ تبدیل شود.  

نمی خواهم بگویم اما واقعیت است که جمله ی دلم برایت تنگ شده است در ذهن و قلب  من جمله ای نا آشناست.  

مدتی از تو فاصله گرفتم اما نه تنها جای خالی مرا بلکه حتی فاصله را حس نکردی . 

 

 

با این همه بی عشق زیستن را نمی خواهم.

تنها رفتن در سکوت

جای خالی فردی مجهول هر لحظه احساس میشود !! 

 

 مجهول ، بی صدا ، بی نشان ، در تنهایی و در سکوت .... 

 

 بودنی در عین نبودن و رفتنی بی وداع تا ابدیت ..... 

 

 "تنها دو ساعت از رفتن همیشگی اش گذشته است" 

 

 تنها ، بی کس ، بیتاب ، در تاریکی و در خفا ...... 

 

 رازی نگفته ، دردی در دل مانده ...... 

 

 "هیچکس هنگام جان دادن این فرد مجهول بیتابی نکرد" 

 

 در پس پرده سخن گفتن بس است 

 

 میخواهم بگویم فردی در اوج جوانی جان داد او که تا ۲ ساعت پیش در جمع ما بود به 

  

 آسمانها رفت و از این پس جای خالی اش در اینجا احساس میشود. 

  

   روحش شاد

رویای رسیدن به تو

گاه یاد تو خواب را از چشمانم میگیرد....  

چشم هایم کم سو شده و خستگی تمام بدنم را فرا گرفته است ، نمی توانم بدون تو آرام 

 گیرم ، جای خواب چشم هایم را دریای اشک پر میکند...... 

روح ، روان و تمام وجودم هر لحظه در پی توست و تو از آن بی خبری..... 

  

  

روزها ، ساعت ها و لحظه ها در گذرند..... 

 و من 

هر روز ، هر ساعت و هر لحظه را به امید دیدار دوباره ات سپری میکنم . 

و ای معشوق من  

 افسوس که راهی برای تا ابد در کنار تو بودن وجود ندارد. 

که اگر وجود داشت با تمام جان ، شب و روز خویش را در راه رسیدن به تو سپری میکردم ......

نتیجه گیری از تنهایی

سلام حالتون چطوره؟ خوش میگذره؟  

دیروز مامان اینا از مسافرت برگشتن و روزای عذاب آور تنهایی تموم شد .  

توی این مدت زندگی مستقل رو تجربه کردم از غذا درست کردن گرفته تا بانک رفتن 

 و ....   

 

تجربه ی  خیلی خوبی بود اما درد تنها بودن باعث میشد که من حوصله ی انجام دادن  

هیچ کاری رو نداشته باشم و توی این چند روز سه بار حالم بد شد و کسی نبود که  

پیشم  باشه و هوامو داشته باشه .....  

 

صبح ها کسی نبود که منو با پسوند جون از خواب بیدار کنه کسی منتظرم نبود تا از 

 مدرسه بیام و کلی باهاش درد و دل کنم کسی نبود.........  

در کنارشم کسی نبود بگه چرا وسایلاتو جمع نکردی کسی نبود بگه اینقدر پشت  

کامپیوتر نشین کسی نبود.......   

 

شاید تنها انرژی که من طی این روزا گرفتم این بود که از شجاعتم تقدیر شد و خالم  

گفت تو باید رییس کلانتری بشی آخه من با شجاعت توی خونه ی بزرگ و تاریک در 

 حالی که همه ی درا باز بود و حتی درب اصلی خونه قفل نبود ریلکس زندگی  

میکردم  و میخوابیدم حتی میخواستم یه فیلم ترسناک از دوستم بگیرم یه شب نگاه کنم  

ولی خب دوستم به نظر خودش بهم لطف کرد و اون فیلمو نداد.......   

 

 

حالا فکر کنین این تنهایی تموم شد ولی من شبش خواب دیدم که دانشگاه شهر دیگه قبول شدم یه جورایی خواب نبود که کابوس بود....  

خب من توی این مدت به این نتیجه رسیدم که نمیتونم تنها زندگی کنم باید حتما یه نفر پیشم باشه و دوستم داشته باشه .

واقعیت زندگی من

بیش از چند دقیقه از رفتنش نمی گذرد و من به امید دوباره دیدنش روزمره ی خود را  

سپری میکنم. 

  

می ترسم  

ترس از روزهای آینده ، آینده ای که باید آن را بدون او بگذرانم .    

 

و می دانم 

روزهای با او بودن دیر یا زود به پایان می رسد.   

 

اینها واقعیت هایی انکار ناپذیرند.............. 

 

 ولی من نمیخواهم با فکر کردن به واقعیت هایی که در آینده با آن مواجه خواهم شد  

زندگی کنونی ام را لبریز از غم کنم.   

میخواهم با واقعیتی که هم اکنون وجود دارد زندگی کنم. 

 

میپرسید غیر از این کدام واقعیت میتواند وجود داشته باشد؟؟؟؟؟  

 

و من در جواب میگویم:   

درست است که چند لحظه از رفتنش میگذرد اما هنوز عطر وجودش را در کنارم  

احساس میکنم.......   

 

 

هنوز دست نوشته ای که از او به یادگار گرفته ام تازه است و میشود گرمی دستانش را  روی آن حس کرد.  

 

و همینطور او زمان وداع به من گفت که به زودی یکدیگر را خواهیم دید و این امید  

بخش روزهایی است که تا دیدار دوباره اش باید آنها را سپری کنم.  

 

 

آری اینها واقعیت های زندگی کنونی من با اوست و من میخواهم با این واقعیت ها به زندگی ام ادامه دهم. 

 

آرامش همراه با دلتنگی

سلام دوستای گلم حال و احوالتون چطوره؟ 

 

 امیدوارم خوب خوش باشین............ 

 

 این روزا آرامش خاصی دارم آرامشی که همیشه به دنبالش بودم و حالا بهش رسیدم.  

 با اینکه چند روز که دور از خانوادم و هر لحظه جای خالی شون رو حس میکنم اما 

 آرومم شاید دارم خودمو پیدا میکنم البته این موضوع اصلا مربوط به رفتن اونها به  

 مسافرت نمیشه چون روزی که رفتن با اینکه حتی یک دقیقه از رفتنشون هم نگذشته بود  

 

بدجوری بغض گلومو گرفت فکر میکردم دیگه احساسات سابقم رو ندارم اما دیدم نه  

 هنوزم همونطوریم دلم خیلی براشون تنگ شده با اینکه روزی دو بار بهشون زنگ  

 

میزنم ......  

 

دارم کم کم به اون حسی که میخوام میرسم خوشحالم و خدارو هزاران بار شکر میکنم 

 ازش میخوام این احساس بی نیازی رو ازم نگیره نمیخوام مثل قبلا باشم 

 

 می خوام مثل الان آرامش داشته باشم حتی اگه به جز پدر و مادرم هیچکس رو نداشته 

 باشم حتی اگه بجز اونا کسی دوستم نداشته باشه.  

 

خدایا اونا رو سپردم بهت کاری کن به سلامت برگردن امیدوارم بهشون خوش بگذره البته میدونم اونا هم الان همش به فکر دختره یکی یه دونشونن و همش میگن کاش صفورا هم  اینجا بود. 

    

 اگه درس نداشتم حتما باهاشون میرفتم دلم براشون تنگ شده.................   

 

 

تقدیم به تو .....  

تو که مانند من از عشق و احساس سخن میگویی.  

تو که با وجودت می توانم شاد باشم و غم ها را فراموش کنم. 

 

نمی دانی وقتی که میگویی این روزها بهترین روزهای زندگی ات است در قلب من چه غوغایی به پا میشود.....  

آن لحظه است که احساس میکنم دوباره تازه شده ام میتوانم شروعی دوباره داشته باشم 

  

و این همان چیزی است که تو از من خواسته ای ......... 

 

 شروعی دوباره با تو.......  

 

 

 

می نویسم  

 

می نویسم که دیگه بی تو نمی شه 

وقتی نیستی دلم دیگه شاد نمی شه  

 

                 می نویسم   اگه   پیشم  تو  بمونی

                 تا  ابد  تو توی قلبم جا  می  مونی  

 

می نویسم  می مونم  با  تو همیشه

دیگه عشقت  از دلم  جدا  نمی شه  

 

                 می نویسم   تویی   زندگی   من

                تو  هستی  مونس   تنهایی    من  

 

مینویسم که منو توبا همیم با هر بهونه

مینویسم که میسازیم زندگیروعاشقونه.  

 

 

مثل همیشه

سلام دوستای عزیزم.  

  

امیدوارم حالتون خوب باشه. 

  

اول تشکر میکنم ازتون واسه نظرای قشنگتون و ممنون که بهم سر میزنین .  

 

امروز یکی از شعرامو براتون گذاشتم که بخونین و نظر بدین..  

 

 مثل همیشه 

 

بازم مثل همیشه می خوام پیشت بمونم

برای   احساس   تو  ترانه ای  بخونم  

  

 

                           بازم  مثل   همیشه   کناره  تو   بشینم

                            وجود تو  دوباره  در  آغوشم   بگیرم 

   

 

بازم مثل همیشه میخوام بهم  قول بدی

قول بدی که تا ابد عشق خودم میمونی   

 

                          بازم  مثل  همیشه   دیدن   تو    دنیامه

                          دیدن روی  ماهت  قشنگترین   رویامه  

 

 

 بازم مثل  همیشه  قلبمو  تو  می دزدی

 وقتی اون چشماتو به چشم من میدوزی  

  

 

                        بازم مثل  همیشه  دست و  دلم  می لرزه

                       وقتی میگی عزیزم عشق به دنیا می ارزه  

  

 

  

بازم مثل همیشه میگی دوست دارم  من

بین تموم دنیا فقط  تو رو می خوام  من 

 

 

                     بازم   مثل   همیشه   چشامو   من  می بندم

                     واسه ی حس عشقت دست به دستت میدم من 

 

 

بازم مثل همیشه  زمان  سریع  می گذره

زمان با  تو بودن  داره   بازم  می گذره  

  

 

                    بازم  مثل  همیشه  میگی   برو  دیر  میشه               

                   منم  میگم   عزیزم   دلم   بی تو  پیر  میشه.   

 

 

طاقت ندارم.......

  دوست دارم از عشقی واقعی بخوانم ، از عشقی واقعی سخن بگویم . 

 

   اشکهایم سرازیر می شود زیرا که این عشق واقعی را نمی بینم .   

 

                     

 

   دلم می خواهد پرواز کنم اوج بگیرم و از این بی عشقی  دور شوم....... 

   می خواهم از تنهایی خویش فرار کنم اما ......... 

 

    اما افسوس که فرار از تنهایی روبرو شدن با عشقی خیالی است .  

 

   دیگر طاقت ندارم...................... 

احساس پاک

 

گاه این سوال برایم پیش می آید که زمانی که میگویی دوستم داری آیا حرفت را باور کنم؟؟؟؟  

 

به دل خود رجوع می کنم به من میگوید اگر دوستت نداشت برای تو نمی خواند ، برای تو نمی نوشت، برای تو......  

 

اما زمانی که به عقل خود رجوع می کنم به من می گوید تجربه زندگی 17 ساله ات ثابت کرده است که دل تو همیشه از روی احساسات پاکی که داری به نو پاسخ می دهد ، بدی ها را نمی بیند پس به دل ات اعتماد نکن.   

 

کسی که به تو میگوید دوستت دارد رهگذری است که بر روی برگهای پاییزی راه می رود و صدای خش خش برگها همان صدایی است که تو گمان می کنی می گوید دوستت دارد....  

 

 

 

من میخواهم به دل ام رجوع کنم. اما کسی احساس پاک و قلب کوچک مرا قدردان است؟؟؟؟؟  

 

عشق و بارون

سلام دوستای خوبم  

 

حال و احوالتون چطوره ؟ خوش میگذره؟ حتما خوش میگذره مگه میشه تعطیلات بد بگذره من که دارم حسابی خوش میگذرونم. 

 

 اول میخوام یه توضیح کوچولو در رابطه با پست قبلیم بدم.  

 

بعضی از دوستان گفتن که عشقی که من نوشتم فقط مال افسانه ها و لیلی و مجنون و....... و یه چنین عشقی وجود نداره.  

 

راستشو بخواین نظر من این که عشق واقعی همینه و هر حسی غیر از این یا حسه دوست داشتنه یا هوسه. 

 

 عشق اگه واقعا عشقه باید پاک و بدون هیچ انتظاری ( عشق بدون قید و شرط ) باشه.  

 

شاید بگین دارم شعار میدم ولی شعار نیست البته اینم بگم الان معنای واقعی شو از دست داده و متاسفانه خیلی ها به هوس میگن عشق.  

 

خب از الان پست امروز شروع میشه . 

 

 امروز وقتی بارون میبارید یک کاغذ و خودکار برداشتم رفتم توی حیاط .....

 

  

 طبیعت شاعرانه شده بود. 

 

 قطره های بارون روی گلهای توی باغچه میبارید بوی تازه شدن گلها رو حس میکردم اون موقع بود که این شعرو نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد.  

 

 

                         وقتی بارون میزنه پشت شیشه  

 

                        ذهن من درگیر احساس تو میشه  

 

                        حس میکنم کنارمی مثل همیشه 

 

                          دل من بدون تو آروم نمیشه  

 

                          دوباره دل من میشه دیوونه 

  

                      قطره اشکام رو گونم میشه روونه 

  

                  شیشه داره پر میشه از بارون و اشکام  

 

                    دل من پر میشه از دوریت و دردام  

 

                   دلم شده برات قدر قطره های بارون   

 

                     تو نباشی میشکنه اونم چه آسون.  

 

 

 

عشق بدون قید و شرط

عشق باید بدون قید و شرط باشد.  

 

زمانی که به تو میگویم عاشقت هستم دیگر از تو هیچ انتظاری ندارم. 

  

 به تو نمیگویم چرا به من توجه نمیکنی؟  

 

نمیگویم چرا با من صحبت نمیکنی؟ 

  

نمیگویم چرا احوال مرا نمیپرسی؟  

 

نمیگویم چرا دلت برایم تنگ نشده است؟  

  

 نمیگویم چرا به دیدار من نمی آیی؟  

 

 نمیگویم..................................  

 

 

 

  

این سوالها برای زمانی بود که تو را دوست داشتم حال که عاشقت شده ام به تو میگویم.......  

 

میگویم عاشقت هستم بدون اینکه چیزی از تو بخواهم. 

 

 میگویم برایت بهترین ها را آرزو دارم حتی اگر احوال من برایت بی اهمیت باشد.  

 

میگویم میخواهمت حتی اگر به من توجهی نکنی. 

 

 میگویم قلبم از آن توست حتی اگر دلت برایم تنگ نشود.  

 

میگویم همیشه به یادت هستم حتی اگر تو را نبینم.  

 

میگویم................................  

 

آری عشق زمانی معنای حقیقی خود را نشان میدهد که بدون قید و شرط  باشد.   

 

سلام دوستای گلم 

 

خوبین ؟ شما که حال منو نمی پرسین   

 

در هر صورت دوباره سال نو رو بهتون تبریک میگم امیدوارم اگه مسافرت رفتین به سلامت برگردین به یاد منم باشین که 9 ساله  مسافرت نرفتم البته تابستون 88  رفتم نیشابور که فکر میکنم واسه کسی که مشهد زندگی میکنه نیشابور نمیتونه مسافرت باشه در اصل بیرون شهر به حساب میاد.  

 

راستش با اینکه سال جدید شده اما دیروز به جز چیزای غمگین به ذهنم مطلب دیگه ای نرسید . 

 

دوستتون دارم به من سر بزنین تا از حضورتون انرژی بگیرم.  

 

در درون ذهن من هرگز نمی میرد کسی

                                       مرگ احساس مرا ماتم نمی گیرد کسی 

رفته ام من سالها از خاطرات این و آن

                                      یک سراغ ساده هم از من نمیگیرد کسی. 

 

 

بهار

                                

سلام دوستای عزیزم خوبین؟

 

امشب سال تحویل میشه و من سال نو رو بهتون تبریک میگم هر جا هستین یاد منم باشین. دوستون دارم.

 

یکی از شعرامو هم به مناسبت اومدن بهار براتون گذاشتم . 

 

 

 

 

بهار

 

 

باز  دوباره    داره     بهار    می شه

عاشقی   باز   داره    بیدار    می شه

                          

                          بهار با اومدنش تموم کرده غصه هارو

                          از دل من ربوده  تموم  دلتنگی ها  رو

 

 

دوباره شادی داره به قلب من درمیزنه

دوباره امید  داره به خلوتم  سر میزنه

                         

                         دوباره  زندگیم   رنگ  تازگی   داره

                         با  خودش  خبرای    تازه ای    داره

 

 

روزها  دیگه   رنگ   سیاهی   ندارن

چشم هام دیگه سیل  اشکهارو   ندارن

                   

                        آسمون    شبهام   دیگه  ستاره   داره

                        دل   پر   امیدم   دیگه   غمی   نداره. 

 

 

سلام حالتون چطوره؟ 

 

این چند روز آپدیت نکردم به این خاطر بود که سرما خورده بودم و همش خواب بودم ولی الان حالم خیلی خوبه 

  

امروز یه شعر براتون گذاشتم از شعرای خودم نیست راستش اسم شاعرش رو خودمم نمی دونم ولی خیلی شعر قشنگیه  و مناسبت هم داره . 

 

 

 

دلا این باغ سنگی  در تو  فروردین  نخواهد  شد

                                    به روز مرگ شعرت سوره ی یاسین نخواهد شد 

 

 

فریبت می دهند،این فصل ها، تقویم ها ، گل ها

                                   از  اسفند  شما  پیداست ، فروردین  نخواهد شد 

 

 

مگر  در   جستجوی  ربنای   تازه ای   باشیم

                                   وگرنه صد دعا زین دست،یک نفرین نخواهد شد 

 

 

مترسانیدمان   از  مرگ ، ما   پیغمبر  مرگیم

                                   خدا با  ما  که  دلتنگیم  سرسنگین  نخواهد   شد 

 

 

به  مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله ور در باد

                                بگو  تا  انتظار  این  است  اسبی زین نخواهد شد.