-
سر خوش
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 10:58
دوستام بهم میگن خیلی سرخوشم اهل حالم و واسه خودم میشنگم... اگه بیان وبلاگمو بخونن شک میکنن که این وبلاگ ماله منه سرکلاس کسی که صدای خندش از همه بلند تره منم حتی اگه سوژه ی خنده خودم باشم هر جا قراره برن اولین کسی که اعلام آمادگی میکنه و پایه است منم موقع ادا بازی و شلوغ کاری و شوخی و خنده من سر دسته همم توی خونسرد...
-
تکراری
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 19:39
امروز بعد نود و بوقی نشستم تلویزیون نگاه کردم یه سریال خارجی گذاشته بود تو مایع های پزشک دهکده یه لحظه با خودم فکر کردم چی میشد آدم هر چند وقت یه بار تو یه شرایط جدید قرار میگرفت که کاملا با شرایط فعلیش فرق کنه یعنی من که الان تو یکی از شهرای ایرانم و دارم درس میخونم از فردا برم تو یکی ازین اطراف شهرهای اروپا که...
-
کله شق
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 18:03
چند روز پیش طبق معمول شب قبلش تا ۲ بیدار بودمو به سلامتی صبح خواب موندم ساعت ۷:۳۰بود که بیدار شدم خواستم بیخیال مدرسه شم که حیفم اومد گفتم یه ماه دیگه باید کلا با مدرسه خدافظی کنم اینه که با آرامش کامل صبحانه خوردمو لباسامو عوض کردمو پیش به سوی ایستگاهه اتوبوس هنوز به ایستگاه نرسیده بودم که اتوبوس اومد خودمو بهش...
-
حوض نقاشی من بی ماهی است
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 21:04
نمیدونم از نیشابور رفتن دیروزم بگم یا از حال الانم یا از عنوان این پستم که انگار سهراب از دل من گفته دلم تنگه واسه روزایی که میتونستم از این دنیا لذت ببرم میتونستم بخندمو خوش بگذرونم من هنوز همون آدمم همون صفورا فقط با این تفاوت که غمی که اون موقع گوشه ی دلم جا گرفته بود و یه اپسیلون از قلبمو پر کرده بود حالا بزرگ شده...
-
احساس گمشده
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 18:14
امروز به کامنتایی که واسه بعضی از پستام اومده بود بعد چند ماه سر زدم یادش بخیر با این وبلاگ چه روزایی رو گذروندم و بخشی از تنهاییهامو باهاش پر کردم روزا خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم میگذره یه روزی با وبلاگ و کامنت و پستام چه برو بیایی داشتم حالا اینجا سوت و کور شده و انقضاش تموم شده مثل خیلی چیزای دیگه دلم واسه...
-
دنیا و تنهایی
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 20:06
بعد از سه ماه دلم هوای وبلاگمو کرد البته توی این سه ماه خیلی وقتا بود که دلم میخواست بیام .... همیشه اینجا رو دوست داشتم چون میتونستم همه ی حرفامو بزنم و آروم شم خیلی بده که گاهی آدم نمیتونه حرفاشو حداقل به یه نفرم که شده بزنه چون هیچکس حتی یه نفر هم نیست که بی طرف راهنماییت کنه وقتی حرفاتو به یه نفر میزنی یا فوری...
-
آخر این جاده....
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 20:16
امروز یه روز متفاوت بود روزی که هیچ موقع نداشتم الان خیلی چیزا فرق کرده و وقت رفتن رسیده وقت خدافظی با خیلی چیزا مثل وبلاگم... وبلاگی که یه روز واسه التیام دردام راهش انداختم و درد و دلم رو توش مینوشتم و سبک میشدم حالا که دارم میرم میدونم دلم واسش تنگ میشه حس عجیبی دارم همه چیز داره تغییر میکنه و من یه جورایی دلشوره...
-
کابوس کابوس کابوس ...............
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 09:41
چشمام قرمز شده و درد میکنه بسکه بی اختیار اشکام میریزه میترسم چون توی این دنیا هیچکس رو بجز مامان بابام ندارم دیشب همش کابوس میدیدم و از خواب میپریدم هر چی قرص هم میخورم حالم خوب نمیشه بدنم میلرزه تب دارم سرم گیج میره نمیتونم درست راه برم امروز صبح با چه حاله زاری رفتم مدرسه هیچکس رو نداشتم بهم بگه امروز مدرسه تعطیله...
-
تهی
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 19:06
امشب به بر من است آن مایه ی ناز یا رب تو کلید صبح در چاه انداز ای روشنی صبح به مشرق برگرد ای ظلمت شب با من بیچاره بساز امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام حبیبم اگر خوابه طبیبم رو میخوام خواب است بیدارش کنید مست است و هشیارش کنید گوییدفلانی اومده آن یارجانون اومده اومده حال تو احوال تو سیه خال تو سپید روی توسیه موی تو...
-
بودن یا نبودن!
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 20:21
بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم بیا با من مدارا کن که من غمگین و دل خستم اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم اگر از همدلی پرسی بدان نازک دل خستم بیا از درد حکایت کن که من محتاج آن هستم اگر از زخم دل پرسی بدان مرهم منم بستم برو راه...
-
...................
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 21:55
تو این دنیا خیلی بده که رو راست باشی خیلی بده صادق باشی و اهل دروغ و ریا نباشی چون وقتی رو راستی هیچکس دوستت نداره هیچکارت پیش نمیره خدا هم انگار به آدمای ریاکار بیشتر کمک میکنه تا کارشون راه بیفته خیلی خسته ام حالم گرفته است بدون اینکه دست خودم باشه اشکم جاری میشه دلم از همه ی آدما پره کاش نباشم بین اینهمه آدم ریاکار...
-
تیرانداری
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 20:45
یادش بخیر پارسال و پیارسال این موقع (هفته ی نیروی انتظامی) میرفتیم نمایشگاه بین المللی و من توی یکی از غرفه ها تیراندازی میکردم پیارسال واسه اولین بار توی هفته ی نیرو انتظامی رفتیم نمایشگاه (آخه تازه کشف کرده بودیم نیرو انتظامی هم نمایشگاه داره) همینطور که غرفه هارو تماشا میکردیم یه دفعه دیدم یه جا پسرا صف کشیدن رفتم...
-
منو لحظه ها
شنبه 10 مهرماه سال 1389 20:01
یه مدته خودمو منحصر کردم به کاغذ و کتاب... کاغذ واسه نوشتن نکته های مهم درس ها و یادداشت فرمول های فیزیک و... کتاب واسه خوندن درسها و زدن تست ... مشغولیت ذهنیم یا روی برنامه ریزی واسه خوندن درسای سالهای پیش واسه کنکوره یا ذهنم درگیره حل مسئله های شیمی و فیزیک و دیفرانسیل... درس خوندن رو یه سرگرمی کردم سرگرمی ای که...
-
نغمه ها
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 18:00
دل از سنگ باشد که از درد عشق ننالد خدایا دلم سنگ نیست مرا عشق او چنگ اندوه ساخت که جزغم دراین چنگ آهنگ نیست نمی دانم این چنگی سرنوشت چه میخواهد از جان فرسوده ام؟ کجا می کشانندم این نغمه ها؟ که یک دم نخواهند آسوده ام دل از این جهان برگرفتم دریغ هنوزم به جان آتش عشق اوست در این واپسین لحظه ی زندگی هنوزم در این سینه یک...
-
تولدم مبارک
شنبه 3 مهرماه سال 1389 23:55
امروز تولد ۱۸ سالگیه من بود خیلی وقت بود که منتظر این روز بودم و برخلاف همیشه از خیلی ها انتظار داشتم بهم تبریک بگن خب اونا هم ناامیدم نکردن و حسابی خوشحال شدم تا الان به جز مامانم هیچکس بهم کادو نداده البته دوستای گلم واسم دعاهای قشنگ قشنگ کردن مثل عاقبت بخیری و قبولی دانشگاه و .... بعضیها هم وعده ی کادو رو دادن که...
-
آخرین روز تعطیل و اولین روز....
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 15:40
آخرین روز تابستون اینقدر واسم پرکار بود که حتی نشد آپ کنم یکم تقصیره خودم بود چون همه ی کارامو گذاشتم واسه روز آخر کتابخونه هم رفتم و کلی گشتم تا کتابی که همیشه دوست داشتم بخونمو پیدا کردم (شعرهای فریدون مشیری) از امروزم که آخرین سال رفتن به مدرسه شروع شد و همچین یه احساس تازه بهم دست داده و در حد تیم ملی انگیزه پیدا...
-
نتیجه گیری از پست قبلی
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 20:12
پست قبلی رو که نوشتم از کامنتایی که دوستای گلم واسم گذاشتن متوجه شدم که ما آدما توی رابطه هامون دنبال یه هدف مشترکیم هدفی مثل فرار از تنهایی یا داشتن همدم یا همصحبت یا..... که همش یه معنی رو میده اما در ارتباط با اطرافیان مسیرایی که واسه رسیدن به این هدف مشترک انتخاب میکنیم با همدیگه فرق داره چون هر کسی سلیقه اش و طرز...
-
نفع واسه دوست داشتن
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 13:18
حالم بده و نمیدونم چی بنویسم یه جورایی تکراری شدم اما این وبلاگ رو واسه این درست کردم که توش خاطرات و درد دلامو بنویسم ... خیلی وقتا حس میکنم هرکس میگه یه نفرو دوست داره به فکر اینکه به اسم دوستداشتن فقط یه نفعی ببره هیچوقت نمیشه رو کسی حساب ب از کرد که تا همیشه پیشت میمونه و تو رو واسه خودت دوست داره نه واسه .......
-
قطره های بارون
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 22:55
دیشب بارون اومد وقتی رفتم توی حیاط و قطره های بارونو روی تنم حس کردم ناخواسته درگیره خاطراتم شدم یاد اولین دیدار و آخرین شعرم افتادم دیدار شیرینی که تو یه روز بارونی اتفاق افتاد و آخرین شعر عاشقانه ای که بیتاشو... با قطره های بارون روی کاغذ نوشتم... پ.ن: گاهی که ترانه گوش میدم حسرت میخورم ..... خیلی دوست داشتم میشد...
-
گلچین شعرایی که شاعراشونو نمیدونم !!!!
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 00:45
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی کو رفیق راز داری! کو دل پرطاقتی؟ *** از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم سیلی همصحبتی ازموج خوردن سخت نیست صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم *** یک جهان برهم زدم و ز جمله بگزیدم تورا من چه میکردم به عالم گرنمی دیدم تورا؟؟ *** عاقبت یک روز مغرب محو مشرق...
-
مهندس کامپیوتر و ویروس کله گنده!!!
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 01:24
چند وقت بود یه ویروس کله گنده افتاده بود به جون کامپیوترم و کامپیوتر یه دفعه خودکار ری استارت میکرد امروز عزممو جزم کردم شکستش بدم از طرفی اسباب کشی مادربزرگم بود و باید میرفتیم کمک مامان هر چی گفت تو هم بیا من گفتم میخوام کامپیوترو درست کنم مامانمم گفت مگه تو مهندس کامپیوتری منم گفتم بله دیگه دخترتونو دست کم...
-
بهترین عیدی از یک بهترین!!!!
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 00:55
ماه رمضون خیلی زود تموم شد و دلم برای حال و هواش تنگ میشه .... اما خوشحالم !!!!! چون با تموم شدنش و اومدن عید یه عیدی دوستداشتنی از دوستداشتنی ترین مرد دنیا گرفتم!!!! امروز بابایی رفت مهمانسرای حرم و وقتی برگشت یه جعبه ی طلایی خوشگل بهم داد اول فکر کردم یکی از دوستان عیدی داده درشو باز کردم دیدم یه عطر خوشبو یه...
-
ت ن ه ا ئ ی!!!!!!!!!!!
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 06:14
امروز به خودم حسابی استراحت دادم تا شاید از اون احوال نا به سامان در بیام قرار بود واسه آخرین بار برم واسه افطاری به خادمای حرم کمک کنم که حالم بد بود و نرفتم... شنیدم همه سراغمو گرفتن و احوالمو پرسیدن و دلشون برای منو لبخندام تنگ شده !!!!! و همش گفتن کاش صفورا هم بود و خلاصه بین اون جمعیت ۱۲۰نفری حسابی جای خالی من...
-
پریشونم!!!
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 03:36
حرفام توی دلم سنگینی میکنه نه میشه بگم نه میشه نگم... یکم روزا مثل همدیگست و بی حوصله ام شبا هم (بی خوابی و ....) احوالمم هنوز توی حالت دلتنگی جا مونده شاید باید توی این پست مینوشتم این وبلاگ یه مدت مثل نویسندش آپدیت نمیشه!!! اما نباید اینجوری باشم باید دوباره شاد بشم و بخندم مثل چند روز پیش مثل روزایی که از تنهایی...
-
خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 11:50
میخواهم باز هم از تو بنویسم... کاغذ و قلم روزهاست که با احساس من غریبه است زیرا که تو نیستی و قلم نمیخواهد از آخرین دیدار بنویسد و کاغذ نمیخواهد جدایی را به روی خود حک کند . میخواهم از آن روز بارانی بنویسم روزی که در عین غریبگی نگاهت با چشمانم آشنای دیرینه بود ... روزی که تو بودی و من نبودم! میخواهم از آن روز بهاری...
-
دلتنگی!!
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 00:52
چند روز بود که حرف واسه گفتن زیاد داشتم و موضوع همه ی حرفام هم دلتنگی بود هر روز با خودم گفتم این دلتنگی و گرفتگی فقط ماله امروزه خودمو سرگرم کردم با کامپیوتر ِ بازی ِ تلویزیون ِ کتاب ِ خواب ِ .... از روزه ضعف میکردم از ضعف میت متحرک میشدم اما این دلتنگی بازم بود و بزرگترین درد بود.... فقط زمانی دلتنگ نیستم و آرومم که...
-
شعر
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 00:15
پست ایندفعم دست نوشته های خودم نیست گلچین شعرایی رو گذاشتم که دوستشون دارم البته غمگینه اما به نظر من خیلی زیباست..... دیروز تو را دیدم و از شوق نمردم جان میدهم امروز ِ پشیمانی من بین صنیعی نیشابوری ***** روزی که دهم جان و فغانی نکند کس معلوم شود بی کسی من همه کس را ***** آنکه بیش از همه با من دم یاری میزد دست برداشت...
-
از هر دری!!!!!!!!!
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 00:36
بگو با من ، ای مثل من تنهای تنها کدامین آشنا میبرد ما را انتهای فصل تنهایی؟ پ.ن : روز دوشنبه از صبح رفتم حرم و تا ساعتای 9شب اونجا بودم اینقدر کار زیاد بود که به قول خادما آدم همه ی زندگیه مادیشو فراموش میکنه تاثیره عجیبی توی روحیه ی آدم میذاره جمعه هم قراره برم. امروز رفتم رنگ خریدم و موهای مامانمو رنگ کردم بازم طبق...
-
دیگه دل بستن و دل بریدن فایده نداره...
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 21:52
امروز قبل افطار میون اونهمه ترانه های شادمهر و زانیار و حمید عسگری و... یکی از ترانه های افتخاری رو گوش کردم ِخیلی به دلم نشست تا الان همش دارم زیر لب میخونمش یه جوری حرف دل منه دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره چرا این در و اون در میزنی ای دل غافل دیگه دل بستن و دل بریدن فایده نداره...
-
حشره ها
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 22:36
امشب بعد افطار توی فکر بودم که یه دفعه یاد حافظ افتادم ، گفتم پست ایندفعه رو با شعر حافظ شروع کنم اول یه فاتحه خوندم بعد چشمامو بستم و کتابو باز کردم این دو بیت اول صغحه نوشته شده بود زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کانکه شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است این گدا بین که چه شایسته انعام...