-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مردادماه سال 1389 23:17
در خیالم پرنده ام مرد اما همچنان پرواز از آن من است آسمان مرا صدا میزند در خاطرم گل پژمرد اما باغ دلم همچنان سبز است در چشمانم اشک یار دیرینه شد اما هنوز در نگاهم امیدی مانده است زندگی جاریست..... این ها لطف خداست که همراهم است.... و از این پس تنها خدا صاحب دل من است.... پ.ن:همیشه دوستدارم توی پست های وبلاگم هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 03:06
در روی غم بستم اما گاهی غم درو میشکنه و میاد تو ِ من باهاش مبارزه میکنم چون میدونم زندگی سراسر مبارزست .... اینروزا سعی کردم شاد باشم موفق هم بودم اما از دیشب بدجوری بهم ریختم نزدیک بود گریه کنم اما ترانه های شاد گوش دادم تا دوباره بخندم .... اینروزا هر جا دعوت میشم میرم آخه میخوام حال و هوام دوباره مثل قبل نشه گرچه...
-
خوش خیال!!!!!!!!!!!!
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 01:46
اون روز قرار شد دختر خاله هام بیان دنبالم که بریم استخر نزدیکه خونمون که رسیدن بهم زنگ زدن که برم توی خیابون منم عجله ای کارامو کردم و خودمو رسوندم به سر کوچه دیدم بچه ها اونطرف خیابونن واسشون دست تکون دادم گفتم بیان اینطرف پشت سرشون یه پسری بود که داشت با گوشیش صحبت میکرد من فقط یه لحظه چشمم بهش افتاد و اصلا تو کوکش...
-
منو این روزا
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 03:28
روز شنبه مامانجون روضه داشتن به سلامتی یه دونه مهمون هم نیومده بود بهتر از اون اینکه آقا هم نیومد منو دختر خاله هامم که از خدا خواسته چرت و پرت میگفتیمو میخندیدیم من که فقط دلمو گرفته بودم و حتی به حرفایی که خودم میزدم میخندیدم جالبه الان دارم خودمو با چند روز قبلم مقایسه میکنم روحیم خیلی خوب شده.... تا ساعتای ۷ امروز...
-
شروع دوباره
شنبه 9 مردادماه سال 1389 00:41
از دیروز تا حالا احساس راحتی میکنم انگار بعد از ماه ها حرفای دیگران و اون کتاب تاثیره خودشو داره میذاره خوشحالم ازینکه دیگه اسیر نیستم و آزادم!!!!!!!! میتونم مثل قبل بخندم کارامو با انرژی انجام بدم دوباره دارم مثل سابق شاد و پر انرژی میشم بدون اینکه حسرت نداشتن کسی که ماله من نیست رو بخورم امروز همش میرفتم جلو آینه...
-
آخر دنیا
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 02:51
کاش میشد دنیا واسم زودتر تموم بشه برسم به آخره آخره آخر جایی که دیگه به هیچی فکر نکنم حتی به تو
-
حال من تو این روزا
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 03:14
خیلی خستم انگار یه کوه ِ جا به جا کردم دوست دارم یه اتفاقی تو زندگیم بیفته که دیگه اینقدر داغون و پریشون و دلتنگ نباشم شاید یه مسافرت یه هفته ای بتونه کمک کنه اما حتی نمیتونم به مسافرت فکر کنم فقط میتونم حساب کنم که چند ساله مسافرت نرفتم و جوابشو ۱۱ سال بدست بیارم یعنی از۷ سالگی مسافرت نرفتم ...... تا حالا اینقدر...
-
دل تنگی......
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 02:12
دلم واسه همه ی خاطراتم تنگ شده انگار هر چی زمان میره جلو لحظه ها تلخ تر میشه... یادش به خیر پارسال این موقع ها میرفتم کلاس گیتار ، چه ذوق و شوقی داشتم چه کل کلی با این معلم گیتاره راه مینداختیم همشم به فکر این بودم که جلوش کم نیارم خب اینم از فواید یا مضرات معلم مرد داشتن بود دیگه ، اونم از نوع جوونش . چه شرط هایی که...
-
حتی اگه یه شب باشه سفر با تو غنیمته
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 02:12
با طلوع خورشید بیدار شدن و در آغوش کشیدن در میانه ی روز یک تماس و آغاز وسوسه های سفر غروب لحظه ی پرواز ِ بدرودی سنگدلانه وشب دوباره سوگواری زمان جدایی و پایان سفر با تو فرا رسیده است و نوبت کابوس های شبانه است
-
کابوس.....
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 13:15
هنوز پست کابوسم ادامه داره چون گفتی دوست نداری ، ادامشو ننوشتم اما نمیتونم ننویسمش چون اگه حرفای دلمو اینجا ننویسم همش توی دلم سنگینی میکنه چون جای دیگه ای رو ندارم بابا میگه اگه همینطور پیش بری خودتو از پا در میاری راستم میگه اما........ توان من یارای رویارویی با روز و شب را ندارد اما سپیده دم فردا از خواب برخاسته...
-
عطرت در بسترم
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 00:02
دوستدارم چیزی بنویسم که دوستداری چون خیلی دوستت دارم در گوشه کنارهای اتاقم رد پایی از خود بر جای گذاشتی : شعرت در دفترم عطرت در بسترم حال کجایی؟ رد پایت را در کدامین اتاق میگذاری؟ امیدوارم تو نیز به دنبال رد پایی باشی که من بر جانت به جا گذاشته ام
-
کابوس
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 01:46
در رویایم ، خواب دیدم به من می گفتی ، بر خواهی گشت به سوی معشوق دیرینت گفتی حرف زدن صادقانه ترین راه ارتباط من و توست دانستم که دیگر دیداری میسر نخواهد شد اما به راستی چرا؟ با لرزشی از خواب پریدم و............ ناگاه دریافتم که اصلا خواب نبوده ام !! زندگی ام سراسر کابوس است
-
یادته.........
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 00:33
یادته اونروز که ناهار میخوردی باید بهت نگاه نمیکردم تا بتونی راحت ناهارتو بخوری اما من دلم نمیومد و زیر چشمی نگات میکردم یادته اونروز بهم گفتی تو تنها دختری هستی که پا به پای من قدم برمیداری و خسته نمیشی تو حتی اگه میدوییدی هم من خسته نمیشدم و باهات همراه بودم چون دوستت دارم یادته گفتم ایندفه که ببینمت میبوسمت نشد...
-
تنهای تنها
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 00:23
بی توگلزار جهان ای دوست زندان من است گر تو باشی در برم زندان گلستان من است نمی دانم که بی تو کیستم من اگر روزی نباشی نیستم من مگر غم ها نمیدانند که من سلطان غمهایم بیا ای دوست کنارم باش که من تنهای تنهایم
-
غم جدایی
جمعه 25 تیرماه سال 1389 02:14
چند روز پیش رفته بودم کتابخونه خیلی عجله داشتم چشمم یه دفعه به کتابی افتاد که اسمش این بود (چگونه غم جدایی را تحمل کنیم) اون موقع به این نیت برداشتمش که از توش چیزایی که مربوط به تحمل کردن غم دوریه بخونم اما حالا باید کل کتابو بخونم تا شاید یه ذره بهم کمک کنه تا غم جدایی از تو رو تحمل کنم اول اون کتاب یه آدم عاشق مثه...
-
کاش جای بی مهری منو میفهمیدی
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 17:23
مردم از زخمایی که خوردم از تنهایی کمکم کن ای دوست مردم از تنهایی من اسیرم تو فقط لحظه ی مردن من میتونی وا کنی این یوقو از گردن من
-
انتظار........
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1389 21:27
روزگار در گذر است . روز و شب به فرجام میرسد .عمر آدمی به اتمام میرسد..... تنها انتظار است که گویی پایانی ندارد. دل همچنان اسیر چنگال عشق است و عشق بی رحمانه دل را به بازی گرفته است . عشق به دل میگوید دوستت دارم و با رفتارش به او میفهماند که حرفهایم را باورنکن. دل پس از سپری کردن روزها و شبهای بی قراری فهمیده است که...
-
تاریخ انقضا
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 10:29
رابطه ی آدما هم تاریخ انقضا داره . تعجب میکنی نه؟ اما من خیلی وقته به این نتیجه رسیدم هیچوقت فکر نمیکردم وقتی یه نفر و دوست داری و همه جوره تو مشکلات بهش کمک میکنی وقتی مشکلش حل شد بهت بد و بیراه بگه و بره و عین خیالشم نباشه وقتی به یه نفر دیگه برسه با اینکه اون یه نفر سطح احساسش خیلی کمتر از تویه اما اونو به تو ترجیح...
-
سخته
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 09:20
سخته یکی از نزدیکانت وقتی توی شهره غریبه همش از پشت تلفن بهت بگه دلم برات تنگ شده و دعا کن زودتر بیام اما 2دقیقه ار اومدنش نگذشته که تورو محترمانه از اتاق بیرون میکنه و به کارای خودش میرسه. سخته همیشه به اطرافیانت مخصوصا اونایی که خیلی دوسشون داری محبت کنی و احساسات به خرج بدی و همیشه تو سختیا بهشون کمک کنی اما اونا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 تیرماه سال 1389 21:34
دیشب وقتی توی حیاط به آسمون نگاه میکردم تا خوابم ببره همش تصویر تو جلوی چشمم بود وقتی به چشمات نگاه میکردم اشک تو چشمام جمع شد آخه یاد اونروز که همو دیدیم افتادم موقعی که باید خدافظی میکردیم همش به چشمات نگاه میکردم تا شاید کمتر دل تنگت بشم تو خدافظی کردی و رفتی اما من واستادم و دور شدنت رو میدیدم تو دورو دور تر میشدی...
-
آسمون ابری
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 12:38
امروز غم رو میشه توی چشمام خوند...... اینم شعری که امروز گفتم دوباره آسمونم ابری شده دل من از آرزو خالی شده دیگه امیدی نیست تو قلب من حتی یک همدمی نیست کنار من کسی نیست درد دلم رو گوش کنه کسی نیست به حال من گریه کنه چشمام شده یک دریای آب تموم دنیا شده فقط سراب دیگه از زندگی خسته شدم تهی از صبر و امیدواری شدم یه کسی...
-
آرزوی محال
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 15:47
خیلی خستم شاید دلیلش این باشه که هیچی اونطور که میخوام پیش نمیره. تا به خودم روحیه میدم و سعی میکنم یه کار جدید رو شروع کنم بعد از 12 ساعت اثری از اون روحیه نمیبینم. شاید هدفم رو گم کردم. شایدم انگیزم رو از دست دادم. شایدم آرامش ندارم. انگار هیچی واسم نمونده ..... فکر کنم تنها چیزی که دارم همین وبلاگ باشه که میتونم...
-
بیا بی تو نمیشه
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 10:55
سفر کردم از یادم بری اما نمیشه این عشق من با ندیدن کم نمیشه غم دور از تو بودن سخته ِدیگه نمیشه نرفت از یاد من عشقت بیا بیتو نمیشه
-
رویا تا واقعیت
شنبه 29 خردادماه سال 1389 11:21
باور کردن ندیدنت تلخ است اما واقعیت است..... بودنت در خواب شبانه ی من شیرین است اما رویا است..... تو هستی من هستم پس دوری و فاصله در این بین چه معنایی دارد؟ چرا تعبیر رویای در کنار تو بودن دور بودن از توست؟ چرا نمیتوان جای واقعیت و رویا را با یکدیگر تغییر داد؟
-
حقیقت داره دلتنگی
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 11:01
خیلی وقته ازت خبری ندارم دیروز همش سعی کردم بهت فکر نکنم اما بعد از ظهر خوابتو دیدم نصف دیروزو خواب بودم خیلی گوشه گیر شدم مدام توی اتاقمم اگه هم کسی زنگ بزنه جواب نمیدم حتی تلفن رو میکشم به گوشیم هم که هیچوقت کسی زنگ نمیزنه بازم روی سایلنت گذاشتمش قصد دارم خاموشش کنم واسه ی یه مدت طولانی........... دیشب تا دیر وقت...
-
کم آوردم.......
شنبه 22 خردادماه سال 1389 11:31
همه ی خستگیم روی تنم مونده خستگی تموم کارایی که طی این ۲ سال انجام دادم مخصوصا این چند ماه اخیر ...... دیشب خوابم نمیبرد تا ساعتای ۱ بیدار بودم صبحم با همه ی خستگی مجبور بودم برم امتحان بدم بعد از امتحان دیگه یه ذره هم نا نداشتم که حتی تا ایستگاه اتوبوس خودمو برسونم .... نزدیک بود از پله های اتوبوس با مخ بخورم زمین به...
-
گیتار ِ تنهایی ِ یاد تو
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 11:40
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه تاخیر این مدتم واسه این بود که کامپیوترم خراب بود این پست رو روز پونزدهم نوشتم اما خب الان تونستم بذارمش توی وبلاگم ........ در اتاق تاریک تنهایی..... ریتم غم انگیز گیتارم سکوت را شکسته است . تک تک نتهایی که مینوازم یادآور روزهایی است که با تو بوده ام . تصویر تو در ذهنم نقش میبندد و اشک...
-
دلاویزترین شعر جهان
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 22:18
ای خوب من این نکته به تکرار بگو این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت نه به یک بار و به ده بار ِ که صد بار بگو دوستم داری را از من بسیار بپرس دوستت دارم را با من بسیار بگو فریدون مشیری
-
بی تو من تنهام
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 17:59
سلام امیدوارم خوب و خوش باشین .... چند روز که یکی از ترانه های آرش رو مدام گوش میدم تا حالا هیچ ترانه ای رو اینقدر دوست نداشتم این ترانه جای همه ی حرفام رو پر کرده واسه همینه که چند وقته از دلنوشته هام خبری نیست... اگه ماله من باشی کمی ندارم اگه ماله من باشی دیگه غمی ندارم اگه چشماتو داشتم دنیا حرف نداشت بده به من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 خردادماه سال 1389 17:05
سلام دوستای گلم اینم ادامه ی شعر گفتمش در عشق پا بر جاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل دل ز عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده گفت :در عشقت وفا دارم بدان من تو را دوست میدارم بدان شوق وصلت بسر دارم بدان چون تویی مخمور خممارم بدان با تو شادی میشود غمهای من با تو زیبا میشود فردای من گفتمش عشقت به دل افزون شده...